- شماره 362
1- کنار: آغوش.
هم از بخت و اقبال نيک خود و هم از زمانه سپاس گزارم که سرانجام ديدار معشوق و بوسيدن و در آغوش کشيدن او برايم ميسّر گشت.
2- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. طالع: – 3 / 54. نگار: – 6 / 15.
زاهد دور شو که اگر بخت و طالع همان است که من دارم، پس ساغر شراب و گيسوي معشوق زيبا در دست من خواهد بود.
3- مستي: عاشقي و بي خويشي. رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. بتان: جمعِ بت و بت استعاره از معشوق زيبا که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. خوش: زيبا و دل پسند. خوشگوار: گوارا و خوش مزه.
ما بر کسي به خاطر مستي و رندي خرده نمي گيريم، زيرا هم لب لعل گون معشوق، زيبا و دلکش است و هم شراب، گوارا و دل پذير.
4- بشارت: مژده. محتسب: – 1 / 41. مي گسار: شراب دهنده و ساقي، باده نوش و شراب خوار.
اي دل، مژده اي به تو بدهم که ديگر محتسب از ميان رفت و جهان پر از باده و ساقيان زيبارو گشت.
5- خاطر: فکر و انديشه، دل. تفرقه: پراکندگي و پريشاني، جدايي – فرهنگ. مجموعه: «جنگ، دفتري که در آن مطالع متنوّع و مختلف گرد آورند.» (لغت نامه)، منظور خواجه در اينجا کتاب و دفتر شعر است – 2 / 44. صراحي: ظرف بلورين با گردن باريک و دراز که از آن در پياله شراب مي ريزند. بين تفرقه و مجموعه تضادّ است.
انديشه و دل را به دست پريشاني و آشفتگي سپردن، نشانه ي هوشياري و زيرکي نيست. ديوان شعر و جام شرابي مهيّا کن و به دست بگير.
6- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. خاکيان عشق: خاکساران طريقت عشق، کساني که در راه عشق خاک نشين شده اند. جرعه فشاندن: – 6 / 120. جرعه ي لبش: ايهام دارد: 1- جرعه اي از دهانه ي صراحي و جام 2- جرعه ي شرابي که جانان بر لب دارد. 3- خواجه لب يار را به شراب لعل گون مانند کرده است و مي فرمايد:
تا مگر جرعه فشانَد لبِ جانان بر من
سال ها شد که منم بر درِ ميخانه مقيم
(غزل 3 / 367)
لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. مشک بار: معطّر و خوش بو – 2 / 1.
يک جرعه از شراب لب او بر خاکساران طريق عشق بيفشان؛ تا خاک، گلگون و معطّر گردد.
7- شدن: گذشتن. نگران: در حال ديدن و مراقب بودن. کمين: مخفي گاه. سرشک: اشک. بين ميان در معني کمر که در اينجا مراد نيست، با کنار در معني پهلو ايهام تناسب است.
آن زماني که چشم بد دشمن، از کمين گاه مي نگريست و مراقب بود، گذشت. دشمن از ميان رفت و اشک ريزي هم به پايان رسيد.
8- کاينات: موجودات. بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو 2- رايحه. آفتاب: استعاره از معشوق يا ممدوح. سايه از کسي برداشتن: کنايه از بي توجّهي به کسي کردن، پشتيباني و عنايت از کسي دريغ داشتن. بين آفتاب و سايه تضادّ است.
اي آفتاب حيات بخش، وقتي همه ي موجودات به آرزو و اشتياق تو زنده اند؛ پس سايه ي لطف و توجّه خود را از ما دريغ مدار.
9- آب رو: ارزش و اعتبار، طراوت و شادابي. لاله: – 9 / 58. گل: گل سرخ. فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. حسن: جمال و زيبايي. لطف: نرمي در کار و کردار، رفق و مدارا، نيکويي. ابر لطف: اضافه ي تشبيهي، لطف به ابر مانند شده است. خاکي: خاکسار، درمانده و درويش.
وقتي آب رو و طراوت و شادابي لاله و گل به سبب لطف و بخشش جمال و زيبايي توست؛ پس اي ابر رحمت، بر من خاکسار درمانده هم ببار.
10- انتصاف: عدالت گستري، حقّ مظلوم را از ظالم گرفتن. آصف: – 7 / 25. جم: – 4 / 28. آصف جم اقتدار: استعاره از خواجه برهان الدّين ممدوح حافظ.
حافظ اسير زنجير زلف زيباي تو شد. از خدا بترس و هم از دادگري وزير زمان خواجه برهان الدّين که قدرت و شکوه سليمان را دارد، بيمناک باش.
11- دست وزارت: مسند وزارت. کان يمين: کان به معني معدن و يمين به معني دست راست است و به تعبير لغت نامه، کان يمين کنايه از کريم بخشنده است. دريا يسار: کنايه از مالدار و ثروتمند و يسار در لغت به معني توانگري که در معني دست چپ با يمين ايهام تضادّ است.
مسند وزارت خواجه برهان الدّين که برهان و دليل محکمي براي دين و ملک است، سبب شد که روزگار توانگر و بخشنده گردد.
12- انور: تابان و درخشان. نثار: – 3 / 60.
آسمان به هنگام صبح به ياد انديشه ي تابان و درخشان او هم جان خود و هم ستارگان را نثار مي کند.
13- گوي: و چوگان: – 1 / 108. گوي زمين و چوگان عدل: اضافه ي تشبيهي، زمين به گوي و عدل به چوگان مانند شده است. برکشيده: برافراشته، بالابرده شده. گنبد نيلي حصار: گنبدي که حصارش کبود و آبي است، استعاره از آسمان.
زمين گوي مانند و آسمان برافراشته ي نيلگون حصار هر دو مطيع و رام چوگان عدل و انصاف اوست.
14- عزم: اراده و کوشش. سبک عنان: کنايه از تيزرو و رونده. پايدارمرکز: مرکز محکم و استوار، کنايه از زمين که در نجوم بطليموسي مرکز عالم است. عالي مدار: داراي مدار و گردشي بلند و مراد از آن، گردش افلاک و سيّاراني است که به دور زمين مي گردند.
اراده و کوشش تيزرو و شتابان تو، اين زمين محکم و پايداري را که مرکز آسمان بلندمدار است، به حرکت و چرخش وامي دارد.
16- 15 طور: چگونگي و حالت دور: گردش. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. گل عذار: گل چهره. بين طور و دور جناس لاحق است.
تا زماني که تبديل ماه و سال و پاييز و بهار حاصل آسمان و چگونگي گردش آن است، اميد است که قصر باشکوه و جلالش از بزرگان و ساقيان سروقامت گل چهره خالي نباشد.