- شماره 373
1- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. خرابات: – فرهنگ. شطح و طامات: – 2 / 275. خرافات: جمِ خرافه، سخنان بيهوده، افسانه ها و داستان هاي باطل و بي سر و ته، خواجه شطح و طامات را با خرافات يکي دانسته است.
برخيز تا خرقه ي صوفي رياکار را براي تطهير به خرابات و سخنان پر از گزافش را به بازار خرافات ببريم.
ساقي بيار آبي از چشمه ي خرابات
تا خرقه ها بشُوييم از عُجبِ خانقاهي
(غزل 9 / 489)
2- رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. قلندر: درويش لاابالي شوريده احوال – فرهنگ. ره آورد: سوغات و ارمغان. دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. دلق بسطامي: خرقه ي منسوب به بايزيد بسطامي عارف نامي قرن سوم و بسطام دهي است در شش کيلومتري شاهرود که اکنون آرام گاه بايزيد در آنجاست. سجّاده ي طامات: سجّاده اي که مخصوص لاف و گزاف و خودنمايي است.
خواجه با طنز در ادامه ي مضمون بيت قبل مي فرمايد: برخيز و بيا تا دلق بايزيد بسطامي و سجّاده ي طامات او را به عنوان ارمغان و پيشکش سفر به نزد رندان قلندر و بي قيد ببريم
3- خلوتيان: جمعِ خلوتي، گوشه نشينان. صبوحي: شراب صبحگاهي. جام گرفتن: شراب نوشيدن. چنگ: – 8 / 29. چنگ صبحي: چنگ صبحگاهي، چنگي که به هنگام نوشيدن شراب صبوح و بامدادي نواشته شود؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
گَرَم ترانه ي چنگِ صبوح نيست، چه باک
نوايِ من به سحر، آهِ عذرخواهِ من است
(غزل 2 / 53)
پير مناجات: پيري که شب تا صبح دعا و راز و نياز مي کند. بين صبوحي و صبحي جناس زايد است.
براي آنکه همه ي گوشه نشينان ساغر شراب به دست بگيرند و بنوشند، برخيز و بيا تا چنگ صبحگاهي را به درگاه پير مناجات کننده ببريم.
4- وادي ايمن: – 2 / 19. ارني گوي: در حال گفتن ارني؛ يعني (خود را) به من نشان بده و ارني در قرآن کريم، آيه ي 143، سوره ي اعراف (7) آمده است: وَ لَمَّا جآءَ مُوسي لِميقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِني اَنظُر اِلَيکَ قالَ لَن تَرانِي، چون موسي به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت. گفت: اي پروردگار من، بنماي تا در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهي ديد. ميقات: جاي ملاقات، وعده گاه. خواجه همانند اشاعره به رؤيت خدا در روز قيامت معتقد است – 7 / 351.
اي معشوق، آن عهد و پيماني را که از روز ازل در وادي ايمن عشق با تو بستيم، هم چو موسي ارني گويان با همان عهد و پيمان روز نخست به وعده گاه قيامت خواهيم آمد.
5- کوس: طبل و دهان بزرگ. ناموس: جلال و شکوه، عزّت و آبرو. کنگره ي عرش: – 5 / 37. علم: پرچم و بيرق. کوس ناموس و علم عشق و بام سماوات: اضافه ي تشبيهي، ناموس به کوس، عشق به پرچم و بلنداي سماوات و آسمان ها به بام مانند شده است. کوس زدن و علم بر بام زدن: کنايه از اعلام و فاش کردن امري، در قديم کوس و علم زدن از نشانه هاي بزرگي و عظمت و پيروزي بوده است.
طبل شکوه و عزّت تو را از بالاترين نقطه ي عرش به صدا درمي آوريم و پرچم عشق تو را بر بلنداي آسمان ها برخواهيم افراشت تا همگان از آن آگاه شوند.
6- مباهات: فخر کردن، نازيدن.
اي معشوق، در فرداي قيامت خاک کوي تو را به عنوان افتخار و سرافرازي بر فرق سر خود خواهيم ريخت تا همه بدانند که از ارادتمندان و خاکساران تو بوده ايم.
7- خار ملامت: اضافه ي تشبيهي، ملامت و سرزنش به خار مانند شده است. زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. خار در راه کسي نهادن: کنايه از آزار و اذيّت کردن کسي. گلستان: در اينجا استعاره از بهشت. مکافات: کيفر و جزاي عمل بد.
و اگر زاهد در راه ما خار ملامت قرار دهد و پيوسته ما را بيازارد، از بهشتي که مي پندارد به آنجا خواهد رفت، او را به زندان مکافات خواهيم برد تا نتيجه ي ملامت هاي خود را ببيند.
8- پشمينه: کنايه از خرقه. فضل: معرفت و کمال. بدين فضل و هنر: خواجاه با طنز و استهزاي مخصوص به خود آورده است؛ يعني با اين بي فضلي و بي هنري. کرامات: بزرگواري و بخشندگي، کار خارق العاده – فرهنگ.
خواجه با زبان طنز، تعريضي به پشمينه پوشان زمان دارد و اين يکي از شيوه هاي اوست که با در ميان آوردن نام خود، درو اقع قصد حمله به رياکاران زمانش و استهزاي آنها را داشته است؛ به همين سبب مي فرمايد: اگر با اين فضل و هنر اندکي که داريم، نام کرامات و ببريم و ادّعاي داشتن آن را بکنيم، بايد از اين خرقه ي آلوده ي خود شرمسار باشيم.
9- وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ.
اگردل ما قدر اين لحظه هاي به دست آمده را نداند و کاري شايسته انجام ندهد، از اين عمر بر باد رفته، بسيار شرمنده خواهيم شد.
10- مقرنس: «بناي بلند مدوّر و ايوان آراسته و مزيّن شده با صورت ها و نقوش.» (لغت نامه). سقف مقرنس: استعاره از آسمان. ميخانه: – فرهنگ.
از اين سقف پرنقش و نگار آسمان فتنه و آشوب مي بارد؛ برخيز و بيا تا از همه ي اين بلاها به ميخانه پناه ببريم.
خواهم شدن به کويِ مُغان آستين فشان
زاين فتنه ها که دامنِ آخِرزمان گرفت
(غزل 7 / 87)
خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود
(غزل 3 / 226)
11- فنا: نيستي. بيابان فنا: اضافه ي تشبيهي، نيستي به بيابان بي آب و علف مانند شده است. مگر: شايد. مهمّات: جمعِ مهمّة و مهم، کارهاي مهمّ و باارزش.
در بيابان نيستيِ اين عالم مادّي تا کي گمراه شدن و از راه به در رفتن؟ بهتر است مسير درست را بپرسيم تا شايد به امور مهمّ و باارزش پي ببريم.
12- آب رخ: آبرو. سفله: پست و فرومايه. قاضي حاجات: يکي از نام هاي خداوند، برآورنده ي نيازها و حاجت ها.
اي حافظ، آبروي خود را بر درِ هر پست و فرومايه اي مريز؛ بهتر آن است که فقط نزد خداوند که برآورنده ي نيازهاست، عرض حاجت کنيم.