- شماره 365
1- روي و ريا: ظاهرسازي و رياکاري.
روزگار مديدي است که به راه غم عشقت رو کرده ايم و ظاهرسازي و رياکاري مردم را به کناري نهاده ايم.
2- طاق: مطلق سقف، سقف منحني و خميده. رواق: – 1 / 34. مدرسه: – 2 / 44. قال و قيل: بحث و مجادله.
طاق و پيشگاه مدرسه و بحث و مجادله ي علمي را در راه نوشيدن مي و ديدن چهره ي ماه مانند ساقي رها کرده ايم.
3- نرگس: – 5 / 24. جادو: «افسونگر، جادوگر» (لغت نامه). سنبل: – 5 / 81. هندو: منسوب به هند، «سياه از هر چيز» (لغت نامه)
هم جان را به آن دو چشم مست افسونگر سپرده ايم و هم دل را اسير گيسوان سياه و تابدار معشوق کرده ايم؛ يعني دل و جان را در راه عشق يار باخته ايم.
4- اشارت: – 3 / 353. چشم نهادن: کنايه از در انتظار بودن، مراقب و مواظب بودن.
عمري است که به گوشه ي ابروي يار چشم اميد بسته ايم تا اشاره ي لطف و محبّتي از آن ببينيم.
5- عافيت: – 2 / 45. ملک عافيت: اضافه ي تشبيهي، عافيت به ملک مانند شده است.
ما سرزمين عافيت و رستگاري را با سپاه و لشکر نگرفته ايم و تاج و تخت پادشاهي را به زور بازو به دست نياورده ايم.
6- سحر: جادو. کرشمه: – 8 / 249. جادو: «افسونگر، جادوگر» (لغت نامه). بين سحر و جادو و بين چشم و کرشمه تناسب است.
تا ببينيم که چشم مست و افسونگر معشوق چه بازي مي کند، زيرا بار ديگر اساس کار خود را بر ناز و غمزه ي چشم جادوگر او قرار داده ايم.
7- زلف سرکش: ايهام دارد: 1- زلف گستاخ و نافرمان و مغرور. 2- زلفي که سرهاي عاشقان را به بند مي کشد. 3- سرکشيده و بلند. سر سودايي: سري که عاشق است – سودا در 1 / 36. بنفشه: – 1 / 16.
دور از زلف پريشان و بلند معشوق، سر سودازده و مجنون خود را از دل تنگي و ملالت چون بنفشه بر سر زانو گذاشته ايم.
8- نظّارگان: نظاره کننده و تماشاگران. طلب: خواستن، جستجو کردن – فرهنگ. چشم طلب: استعاره ي مکنيّه. خم ابرو: انحنا و خميدگي ابرو و در اينجا خواجه آن را به هلال ماه تشبيه کرده است.
در گوشه ي اميد و آرزو چون نظاره کنندگان ماه، چشم طلب و نياز به هلال ابروي زيباي معشوق نهاده ايم تا اشاره ي لطف و محبّتي به ما نمايد.
9- گفتي که اي حافظ، دل سرگردان و آواره ات کجاست؟ آن را در حلقه هاي زلف تابدار و پيچيده ات به بند کشيده ايم.