- شماره 363
1- درد: – فرهنگ.
درد عشقم از معشوق است و درمان آن نيز به دست اوست و دل و جانم هم فداي او شد.
2- آن (مصراع اوّل): – 1 / 125. حسن: جمال و زيبايي. مرجع ضمير «اين» به حسن و «آن» به «آن» در مصراع اوّل برمي گردد.
اينکه اهل نظر مي گويند «آن» از جمال و زيبايي بالاتر است، يار ما هم زيبايي را دارد و هم کمال و جاذبه را.
3- بين ياد و باد جناس خطّ است.
يادش به خير باد آن کسي که به قصد کشتن ما، عهد و پيمان ديرينه ي خود را شکست.
4- در پرده سخن گفتن: کنايه از پنهان و پوشيده سخن گفتن و پرده در معني اصطلاح موسيقي که در اينجا مراد نيست، با دستان در معني اصطلاح موسيقي ايهام تناسب است. دستان: – 7 / 252. بين دوستان و دستان جناس زايد است.
اي ياران، پوشيده سخن مي گويم، گرچه مي دانم که اين حکايت با نغمه و آهنگ نيز گفته خواهد شد.
رازِ سربسته ي ما بين، که به دستان گفتند
هر زمان با دف و ني، بر سرِ بازارِ دگر
(غزل 7 / 252)
5- دولت: اقبال و سعادت. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. هجران: دوري – فراق در 2 / 18. بين وصل و هجران تضادّ است.
همان طور که اقبال و سعادت شب هاي وصل گذشت و به پايان رسيد، روزگار فراق و جدايي نيز به سر خواهد آمد.
6- دو عالم: دو جهان غيب و شهادت. بين پيدا و پنهان تضادّ است.
هر دو جهان، يک جلوه و تجلّي رخ اوست. اين رازي بود که آشکارا و پنهاني برايت بازگو کردم.
اين همه عکسِ مي و نقشِ نگارين که نمود
يک فروغِ رخِ ساقي است که در جام افتاد
(غزل 3 / 111)
7- گردون گردان: فلک و آسمان گردنده. بين گردون و گردان جناس لاحق است.
نه تنها بر کار دنياي فاني و زودگذر، بلکه بر فلک گردنده نيز اعتمادي نيست.
جهان و کار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نکته کرده ام تحقيق
(غزل 2 / 298)
8- يرغو: مرحوم علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: «يرغو که يارغنو با الف نيز نويسند، به مغولي به معني عدليّه و استنطاق و مرافعه مدّعي و مدّعي عليه و قانون است و يارغوچي به معني قاضي و حاکم قانون (مقدّمه ي جلد 1، جهانگشاي جويني، ص کج). سعدي گويد:
گر بي وفايي کردمي، يرغو به قاآن بردمي
کآن کافر اعدا مي کُشد، و اين سنگ دل احباب را»
(ديوان حافظ، قزويني – غني، 250)
ديوان: دفتر حساب، دفتري که نام مستمرّي بگيران کشوري و لشکري را در آن نويسند و در اينجا به معني محکمه و جاي قضاوت است.
شراب بياور تا بنوشيم و مست گرديم که عاشق و شيدا نه تنها از قاضي، بلکه از بازخواست ديوان جزا نيز باکي ندارد.
ما را ز منعِ عقل مترسان و مَي بيار
کآن شحنه در ولايتِ ما هيچ کاره نيست
(غزل 3 / 72)
9- محتسب: – 1 / 41. آصف: – 1 / 171. ملک سليمان: ايهام دارد: 1- مملکت و حکومت سليمان – 2 / 57. 2- کنايه از سرزمين فارس. آصف ملک سليمان: کنايه از خواجه جلال الدّين توران شاه – 8 / 343.
محتسب مي داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سليمان نيز اين را مي داند.