- شماره 361
1- خاک پاي آن کسي را که مرا چون خاک راه از روي ستم پايمال کرد و نابود ساخت، مي بوسم و عذرخواه قدمش هستم که براي پايمال کردن من به زحمت و رنج افتاد.
2- حاشا: شبه جمله است که براي انکار و تنزيه به کار مي رود، دور باد. دولت خواه: کسي که براي ديگران سعادت و اقبال بخواهد، خيرخواه.
دور باد از من به خاطر جور و ستمي که در حقّم روا مي داري، ناله سر دهم؛ زيرا که غلام با اعتقاد و استوار تو هستم و بنده اي که خواهان خير و نيکي توست.
3- خم گيسو: حلقه و پيچ و تاب زلف. طلب: خواستن، جستجو کردن – فرهنگ. دست کوتاه کردن: کنايه از بي نصيب و محروم ساختن. بين گيسو و دراز تناسب و دراز و کوتاه تضادّ است.
در پيچ و تاب گيسوي دراز و زيباي تو اميد بسته ام؛ مبادا که دست نياز مرا از گيسوي خود کوتاه کني.
4- من چون ذرّه ي خاک بي مقداري هستم که در کوي تو ساکن شده ام و جايي خوش دارم. اي يار، ترسم از آن است که روزي باد حوادث، مرا از آنجا دور سازد.
5- پير ميخانه: پير مي فروش که در نظر حافظ قطب و راهنماست – پير مغان در فرهنگ. جام جهان بين: جام جمشيد، دل عارف – جام جهان نما در فرهنگ. آينه: استعاره از جام جهان بين در مصراع اوّل. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ.
سحرگاه پير مي فروش جام جهان نما را به من داد و در آن آينه ي درخشان از جمال و زيبايي تو مرا آگاه ساخت.
6- صوفي: پيرو طريقت تصوّف، واژه ي صوفي در جاي جاي ديوان خواجه بار منفي دارد و از شخصيّت هاي منفور و دوست نداشتني اوست؛ ولي در اين بيت برخلاف ساير موارد صوفي بار مثبت دارد و مورد نظر شاعر است و خود را از شمار آنان مي خواند – فرهنگ. صومعه: – 2 / 2. عالم قدس: جهان پاک، عالم ملکوت و مجرّدات. صومعه ي عالم قدس: اضافه ي تشبيهي، عالم قدس به صومعه مانند شده است. حاليا: حالا، اکنون. دير مغان: – 2 / 2. حوالت گاه: ايهام دارد: 1- محلّ رجوع و بازگشت 2- تفريح گاه.
من صوفي بهشت و دير عالم پاک ملکوتم، ولي اکنون دير مغان جايگاه من شده است.
7- راه نشين: کنايه از گدا و بي خانمان و نيز متواضع و افتاده و خاک نشين. ميکده: – ميخانه در فرهنگ. حلقه: مجلس و انجمن، مجلس يا نشستن دايره وار صوفيان. صاحب جاه بودن: مقامي بلند و رفيع داشتن.
برخيز و با من گداي در راه مانده به سوي ميکده و خرابات بيا تا در آن مجلس و حلقه ي مستان ببيني که چه مقام بلند و رفيعي دارم.
8- مست: سرمست و بي خبر، مغرور و متکبّرانه. انديشه: فکر، ترس. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. دامن حسن: استعاره ي مکنيّه.
سرمست و مغرور از کنار حافظ گذشتي و به فکر او نبودي و از آهش نترسيدي؛ مايه ي حسرت و افسوس خواهد شد که اگر آتش آه و ناله ي من دامن حسن و جمال تو را بگيرد و بسوزاند.
9- خسرو خاور: کنايه از خورشيد. توران شاه: به احتمال قوي خواجه جلال الدّين توران شاه است – 1 / 171 و به احتمال ضعيف توران شاه قطب الدّين تهمتن ملک هرمز – 7 / 328. بين خسرو و بنده تضاد و بين خسرو و پادشه و شاه در «توران شاه» تناسب است.
بسيار خوشم آمد که سحرگاه خورشيد، پادشاه مشرق مي گفت با همه ي قدرت و شکوهي که دارم، بنده و خدمت گزار توران شاه هستم.