- شماره 359
1- منزل ويران: با توجّه به بيت سوم استعاره از شهر يزد است و به طور کلّي مي توان آن را استعاره از دنيا نيز دانست. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز.
خوشا آن روزي که در پي معشوق از اين منزل ويران و خراب بروم و آرامش خاطري پيدا کنم.
2- راه به جايي بردن: کنايه از به مقصود رسيدن. بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو 2- رايحه.
اگرچه مي دانم که غريب و ناآشنا راه به جايي نمي برد و به مقصود نمي رسد، ولي من در آرزو و اشتياق آن زلف خوش بو و پريشان معشوق مي روم.
3- زندان: سکندر: مرحوم علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: مراد از «زندان سکندر» بنا بر آنچه در فرهنگ ها و در تاريخ جديد يزد (تاريخ جديد يزد، تأليف احمد بن حسين بن علي کاتب، چاپ يزد، 25) مسطور است، شهر يزد است و مراد از «ملک سليمان» مملکت فارس است.» (ديوان حافظ، قزويني – غني، 247). علّامه دهخدا براي وجه تسميه ي آن در لغت نامه ذيل زندان مي نويسد: «مشهور است که وفات سکندر در شهر يزد واقعه شده است و بعضي گويند زندان سکندر سردابه اي است در يزد که سکندر را در آن گذاشته بودند و آن سردابه در يزد معروف است به زندان سکندر و بسيار تاريک و موحش …» علّامه ي دهخدا در لغت نامه ذيل حافظ مي نويسد: «… پس خواجه به يزد حرکت کرد و اين سفر پس از سال 764 هجري ظاهراً اتّفاق افتاده است، زيرا در اين حدود شاه يحيي به حکومت يزد منصوب شد و تاگاه وفات شاه شجاع يعني سال 786 هجري به همين سمت باقي بود. حافظ به خدمت شاه يحيي رسيد، ولي او مردي لئيم بود، شاعر را بي بهره گذاشت و وي مأيوس شد و غزلي به مطلع ذيل بدو فرستاد:
داني که چيست دولت؟ ديدارِ يار ديدن
در کويِ او گداي بر خسروي گزيدن
که در پايان گويد:
گويي برفت حافظ از يادِ شاه يحيي
يارب به يادش آور درويش پروريدن
(غزل 7 و 1 / 392)
ولي باز مؤثّر نيفتاد. مردم يزد نيز قدر آن بزرگوار نشناختند و او را رنجانيدند و حافظ، اين غزل را بسرود. خواجه ي شيراز ظاهراً به ياري خواجه جلال الدّين توران شاه وزير به شيراز بازگشت.». رخت بربستن: کنايه از سفر کردن و بيرون رفتن.
از ترس و وحشت زندان سکندر (شهر يزد) دلم گرفته و آزرده شده است؛ بار و بنه ي سفر را مي بندم و تا سرزمين سليمان (فارس) مي روم.
4- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. بيماري صبا: – 5 / 129. هواداري: عشق و طرفداري و در معني باد و هوا، با صبا ايهام تناسب است. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. خرامان: رونده ي با ناز و تکبّر و تبختر، خوش رفتار.
در اشتياق ديدار معشوق چون نسيم صبا با تن رنجور و دل بي قرار به سوي آن يار سروقامت خوش رفتار مي روم.
5- به سر رفتن: کنايه از با شور و اشتياق رفتن.
خواجه دل مجروح و چشم گريان خود را به قلم مانند کرده که بر اثر زخم قلم تراش سرش شکافته است و از ديده اش اشک مرکّب جاري است، ولي مانند آن با سر و شوق حرکت مي کند؛ به همين سبب مي فرمايد: اگر لازم باشد که در راه رسيدن به او قدمي بردارم و حرکتي نمايم، مانند قلم با دل مجروح و ديده ي گريان با سر خواهم رفت.
6- نذر کردن: عهد و پيمان کردن و به گردن گرفتن کاري يا چيزي. ميکده: – ميخانه در فرهنگ. غزل خوان: در حال شعر و ترانه خواندن – 8 / 164.
نذر کردم که اگر روزي از اين غم دوري و غربت رها شوم و به آرامش برسم تا درِ ميخانه و خرابات شادمان و ترانه خوان بروم.
زاين سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم
(غزل 2 / 360)
7- هواداري: عشق و طرفداري. ذرّه: – 3 / 315. چشمه ي خورشيد: – 10 / 346.
خواجه خود را به ذرّه و يار را به چشمه ي خورشيد درخشان مانند کرده است و مي فرمايد: در آرزو و اشتياق ديدار معشوق، چون ذرّه رقصان و شادان تا کنار سرچشمه ي خورشيد تابان خواهم رفت.
8- تازيان: ايهام دارد: 1- تازندگان و سب باران در مقابل گران باران. 2- عرب ها در مقابل پارسايان به معني اهل فارس. شايد خواجه اشاره اي به خاندان آل مظفّر و امير مبارزالدّين داشته باشد که عرب تبار بوده اند. (مجلّه ي يغما، سال هفتم، «پاسخ شبه انتقاد» دکتر محمّد معين، به نقل از در جستجوي حافظ، 505) 3- معناي سومي که تازيان دارد، همانا تلميحي است که به محلّه ي تازيان در يزد دارد و ميدان و بازاري به همين اسم در آن محل (حواشي غني، 482، به نقل از حافظ نامه، 1014). پارسايان: ايهام دارد: 1- زاهدان و پرهيزکاران 2- اهل فارس. مدد: ياري و کمک.
تازيان از درد و رنج حال انسان هاي گران بار ناآگاهند و غمي به دل راه نمي دهند. اي پارسايان، ياري ام کنيد تا اين سفر را آسان و خوش به پايان برسانم.
9- کوکبه: جاه و جلال، خدم و حشم. آصف دوران: وزير زمان – 1 / 171.
و اگر مانند حافظ نتوانم از اين بيابان راهي به بيرون بيابم و رها شوم، به همراه جلال و شکوه آصف زمان خواهم رفت.