- شماره 358
1- کران: پايان و انتها. ارغوان: – 5 / 14. درباره ي غم بردن شراب – 8 / 149.
براي غم و اندوه روزگار که هيچ پاياني ندارد، دوايي جز شراب سرخ ارغواني نمي بينم.
2- پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ. مصلحت: خير و صلاح.
هرگز خدمت گزاري پير مغان را ترک نخواهم کرد، زيرا که خير و صلاح خود را در آن نمي بينم.
3- قدح: پياله ي شراب. آفتاب قدح: اضافه ي تشبيهي، پياله ي شراب از جهت درخشندگي، به آفتاب مانند شده است. ارتفاع گرفتن: ايهام دارد: 1- بهره و سود گرفتن. 2- در اصطلاح نجوم، مقدار مسافت بلند شدن کوکب است از افق تا سمت الرأس و غايت آن نود درجه است. (لغت نامه). عيش: شادي و شادماني، عشرت. طالع: – 3 / 54. وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. بين آفتاب، ارتفاع و طالع تناسب است.
از آنجا که اوضاع روزگار و گردش ستارگان چندان مساعد نيست، پس تو نيز وقت را غنيمت بدان و از جام درخشان شراب بهره ي کامل را ببر و به عيش و شادي بپردازد.
نشانه ي مردان خدا عاشقي است. آن را نزد خود حفظ کن؛ زيرا که در مشايخ شهر، اين نشانه وجود ندارد.
5- دو آينه: استعاره از دو چشم که در مصراع اوّل آمده است. عيان: آشکارا.
هزار افسوس و دريغ بر اين دو چشم سرگشته ي آينه گون من که با وجود آينه بودن، نمي توانم روي زيباي معشوق را آشکارا ببينم.
6- شدن: رفتن. جويبار ديده: اضافه ي تشبيهي، ديده از جهت روان بودن اشک، به جويبار مانند شده است. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند.
اي معشوق، از زماني که قامت سروگون تو از برابر ديده ام دور شد، چشمم بسان جويباري شده است که در کنارش سروي نمي بينم.
7- خمار: – 6 / 22. اهل دل: اهل حال و ذوق و معرفت.
در اين حالت خمار، کسي پيدا نمي شود تا با دادن جرعه اي مي، سردرد و مستي مرا بهبود بخشد. ببين که در اين روزگار حتّي يک اهل دل هم نمي بينم.
8- ميان: کمر که با ميان در مصراع دوم جناس تامّ است. موي ميان: اضافه ي تشبيهي، ميان و کمر از جهت باريکي، به موي مانند شده است، در قديم از ويژگي هاي معشوق زيبا، داشتن کمر باريک چون موي است.
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
مويَ است آن ميان و ندانم که آن چه موست!
(غزل 4 / 59)
خود در ميان نمي بينم: ايهام دارد: 1- هيچم و خود را در ميانه نمي بينم. 2- خودم موي ميان را نمي بينم.
از من درباره ي کمر باريک و زيباي معشوق که عاشق و دل باخته ي آن شدم، مپرس؛ زيرا من حتّي خود را در اين ميان نمي بينم و فراموش کردم و يا به سبب باريکي کمر يار توانايي ديدن آن را ندارم.
9- سفينه: کشتي، دفتر و کتاب شعر – 2 / 44. بضاعت: سرمايه و دارايي. بضاعت سخن: اضافه ي تشبيهي، سخن به بضاعت و سرمايه تشبيه شده است. در: مرواريد. سخن درفشان: کنايه از سخن فصيح، بليغ و زيبا. بين سفينه، دريا و دُر تناسب است.
پيوسته با دفتر شعر حافظ همراه خواهم بود، زيرا که در اين دنياي سخن، تنها کالاي باارزش، سخن فصيح و زيباي اوست که درافشان و گران بهاست.