• شماره 355

1- حاليا: حالا، اکنون. وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. مصلحت وقت: – 5 / 48. رخت: لباس، وسايل خانه. رخت به جايي کشيدن: کنايه از رفتن و کوچ کردن به جايي. خوش نشستن: ايهام دارد: 1- خوش و خرّم و سرمست نشستن 2- قرار و آرامش گرفتن. 3- اقامت موقّتي داشتن، اين تعبير برگرفته از ترکيب خوش نشين است: «کسي که هرجا او را خوش آيد، همان جا ساکن شود.» (لغت نامه) چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:

به جز آن نرگسِ مستانه که چشمش مَرَساد

زيرِ اين طارَمِ فيروزه کسي خوش ننِشست

(غزل 5 / 24)

اکنون صلاح وقت در اين است که به ميخانه بروم و در آنجا به عيش و مستي بپردازم و خوش بنشينم.

2- پاک دلي: ايهام دارد: 1- پاک دل بودن. 2- کسي که دلش پاک است. «ياي» آن وحدت است 3- در اينجا کنايه از شراب است که خواجه با طنز زيباي مخصوص به خود مي فرمايد: هر چند شراب در شرع نجس و آلوده است، ولي در برابر اهل ريا پاک و طاهر است و سبب روشني و صفاي دل انسان مي گردد.

ساغر شراب در دست بگيرم و از رياکاران دور شوم؛ يعني از ميان مردم جهان، پاک دلي چون جام را برگزينم.

3- صراحي: ظرف بلورين با گردن باريک و دراز که از آن در پياله شراب مي ريزند. نديم: يار و هم دم موافق. کتاب: در اينجا مراد دفتر اشعار و کتاب شعر است که مکمّل خوشي و عيش و عشرت او بوده است – 2 / 44؛ چنان که در جاي ديگر مي فرمايد:

دو يارِ زيرک و از باده ي کهن، دومني

فراغتيّ و کتابيّ و گوشه ي چمني

(غزل 1 / 477)

نديم: يار و هم دم موافق. حريفان: جمعِ حريف، ياران و دوستان. دغا: دغل کار و حيله باز.

به جز تنگ شراب و کتاب يار و هم دمي برايم نباشد تا ياران حيله باز مدّعي لاف زن را در دنيا کمتر ببينم.

4- سر برآوردن: سر بلند کردن و باليدن. دست دادن: کنايه از ميسّر گشتن و حاصل شدن. دامن از جهان درچيدن: کنايه از ترک جهان کردن و از آن گذشتن. سرو: – 5 / 18. بين سر و سرو جناس زايد است.

اگر برايم ميسّر شود که دست از عالم بردارم و آن را ترک کنم، مانند سرو سر خود را با آزادي و سرافرازي در ميان مردم بلند خواهم کرد.

5- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. صلاح: تقوا و پاک دامني.

از بس که در خرقه ي آلوده به گناهم ادّعاي تقوا و پاک دامني کردم، از روي ساقي و شراب سرخ شرمنده ام.

6- هيهات: اسم فعل است، چه دور ست، فارسيان در مقام تحسّر و تأسّف به کار مي برند، افسوس.

افسوس که سينه ي تنگ و کوچک من هرگز نمي تواند بار غم عشق او را بکشد؛ زيرا دل بيچاره ي من توان بردن آن را ندارد.

7- رند: شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. خرابات: – فرهنگ. زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. متاع: کالا.

خواجه با زبان طنز با در ميان آوردن نام خود، در واقع قصد حمله به رياکاران زمان خود و استهزاي آنها را داشته است؛ به همين سبب مي فرمايد: من اگر رند خراباتي يا زاهد و پارساي شهرم، کالاي من همين است که مي بيني و حتّي کمتر از آنم که فکر مي کني.

8- آصف: – 1 / 171. دل از راه بردن: کنايه از گمراه کردن و فريب دادن دل. دم زدن: سخن گفتن و در اينجا مجازاً شکايت کردن.

من بنده ي وزير زمانم. مرا فريب مده و گمراه مکن که اگر از آسمان و فلک سخني بگويم و شکايتي بکنم، انتقام مرا از آن خواهد گرفت.

9- گرد ستم: اضافه ي تشبيهي، از آن جهت که سبب تيرگي و کدورت مي شود، به گرد و غبار مانند شده است.

مکدّر: کدر و تيره. آيينه: استعاره از دل. آيينه ي مهرآيين: دلي که شيوه ي او مهر و محبّت است. در کلمه ي «مهر» ايهامي به خورشيد درخشان نيز هست، يعني دلي که همانند خورشيد روشن و درخشان است. بين آيينه و آيين جناس زايد، بين گرد و مکدّر تناسب و بين ستم و مهر تضادّ است.

گرد و غبار ستم بر روي دلم نشسته و آن را تيره کرده است. خدايا، راضي مشو که آيينه ي دل مهرآيين من تيره و تار گردد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا