• شماره 353

1- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. شاهد: – 7 / 11. ساغر: جام و پياله ي شراب. توبه: – 1 / 141.

من هرگز عشق معشوقان زيبارو را ترک نمي کنم و از نوشيدن جام شراب روي گردان نيستم. بارها از اين کار توبه کرده ام، ولي ديگر نخواهم کرد.

من نه آن رندم که ترکِ شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم

(غزل 1 / 346)

2- طوبي: – 3 / 56. حور: – 2 / 125.

باغ بهشت و سايه ي درخت طوبي و قصر و حوران بهشتي را با خاک کوي معشوق برابر نمي کنم.

سايه ي طوبي و دل جوييِ حور و لبِ حوض

به هوايِ سرِ کويِ تو برفت از يادم

(غزل 4 / 317)

واعظ مکن نصيحتِ شوريده گان، که ما

با خاکِ کويِ دوست به فردوس ننگريم

(غزل 5 / 372)

3- تلقي: فهماندن و ياد دادن. اهل نظر: اهل بصيرت. اشاره: ايما و اشاره، نکته و سخن سربسته و رمز و در اصطلاح عرفاني، خبر دادن از مراد بدون عبارت و الفاظ است. (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني). کنايت: اشاره و رمز، سخن سربسته و پوشيده.

اهل نظر به ايما و اشاره مي آموزند و پند مي دهند. من هم سخن، پوشيده و به کنايه گفتم و ديگر تکرار نمي کنم.

4- سر بر کردن: کنايه از ظاهر و آشکار شدن.

تا زماني که به ميکده و خرابات نروم و از خود بي خود نشوم، هرگز باور نمي کنم که سري و عقلي دارم؛ به عبارت ديگر، در هنگام مستي و بي خبري باخبر و آگاه مي شوم.

5- ناصح: پنددهنده. طعن: سرزنش.

ناصح با طنز و سرزنش گفت که برو ترک عشق کن. اي برادر، نياز به جنگ و جدال نيست. من هرگز ترک عشق نخواهم کرد.

6- شاهدان: جمعِ شاهد – 7 / 11. ناز: عشوه. کرشمه: – 8 / 249.

همين تقوا و پرهيزکاري مرا کافي است که مانند واعظان بر سر منبر با زيبارويان شهر نظربازي و دلربايي نمي کنم.

7- جناب: آستان و درگاه. پير مغان: پير ميکده و  طريقت – فرهنگ. دولت: اقبال و سعادت.

اي حافظ، درگاه پير مغان جاي اقبال و سعادت است. من هرگز خاک بوسي اين آستان را ترک نمي کنم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا