- شماره 346
1- رند: لاابالي گري و بي قيد، رسوايي – فرهنگ. شاهد: – 7 / 11. ساغر: جام و پياله ي شراب. محتسب: – 1 / 41.
من نه آن رندي نيستم که معشوق و جام شراب را ترک کنم و محتسب هم مي داند که من اين کارها را کمتر انجام مي دهم و هرگز ترک معشوق و مي نخواهم کرد.
من ترکِ عشقِ شاهد و ساغر نمي کنم
صد بار توبه کردم و ديگر نمي کنم
(غزل 1 / 353)
2- وقت گل: هنگام بهار. توبه: – 1 / 141.
من که بارها توبه کاران از معشوق و مي را سرزنش کرده ام، ديوانه باشم اگر در فصل گل از نوشيدن شراب توبه کنم.
3- دردانه: دانه ي درّ و مرواريد. سر فروبردن: وارد شدن و به داخل آمدن. سر بر کردن: خارج شدن و بيرون آمدن.
ميکده درياست و عشق مرواريد گران بها و من چون غوّاصي در اين دريا سرفروبردم تا مرواريد عشق صيد کنم و نمي دانم که سر از کجا درخواهم آورد.
4- لاله: – 9 / 58. نرگس: – 5 / 24. فسق: بيرون آمدن از فرمان الهي، گناه، کار بد. داوري: دادخواهي، شکايت. داور: قاضي.
لاله پياله ي شراب در دست دارد و باده مي نوشد و نرگس، خمار و مست است. آن وقت ما را گناه کار مي خوانند. خدايا، شکايت بسيار دارم، ولي نمي دانم که چه کسي را بايد قاضي کنم؟
5- عنان بازکشيدن: کنايه از ايستادن و توقّف کردن. ترک: در شعر فارسي، مظهر زيبايي و غارتگري است. شهر آشوب:- 3 / 3.
خواجه اشک را به گوهر و چهره ي زرد خود را به زر مانند کرده است و مي فرمايد: اي زيباروي دل فريب شهر آشوب من، لحظه اي درنگ کن و بايست تا اشک مرواريدگون و چهره ي چون زر خود را نثار راهت نمايم.
6- ياقوت: سنگي است قيمتي به رنگ هاي مختلف که گران بهاترين آن سرخ رنگ است. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. نظر: نگاه و توجّه. فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. بلنداختر: نيک بخت و سعادتمند و کنايه از با فرّ و شکوه و قدرت.
خواجه اشک خونين خود را به ياقوت و لعل مانند کرده است و آن را چو گنجي گران بها مي داند که او را از فيض خورشيدي که لعل و گوهر مي پرورد، بي نياز ساخته است – 4 / 213.
من که از اشک خونين چون ياقوت و لعل خود گنج ها دارم، کي به فيض و بخشش خورشيد بلنداختر توجّهي مي کنم؟ يعني به خورشيدي که پرورنده ي لعل و ياقوت است، اهمّيّت نمي دهم.
7- چون: وقتي که. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. مجموعه: «جُنگ، دفتري که در آن مطالب متنوّع و مختلف گرد آورند.» (لغت نامه). مجموعه ي گل: اضافه ي تشبيهي، گل از جهت اينکه داراي گلبرگ هاي پهن است، به کتاب و دفتر مانند شده است. آب لطف: کنايه از شبنم. کج دل: کج سليقه و بي ذوق. نظر: نگاه و توجّه.
وقتي صبا گلبرگ هاي گل را با آب لطف شبنم شست و به آن شادابي و طراوت بخشيد، اگر من به دفتر و کتاب روي بياورم، مرا کج سليقه و بي ذوق بخوان؛ يعني در فصل بهار که زمان عيش و شادي است، دور از عقل است اگر به بحث و دفتر توجّه کنم.
8- فلک: آسمان و چرخ، روزگار. اعتبار: ارزش و اطمينان. شرط: قول و قرار. بين پيمان و پيمانه جناس زايد است.
اکنون که بر عهد و پيمان روزگار چندان اعتمادي نيست، من با پيمانه و ساغر شراب پيمان مي بندم و قول و قرار مي گذارم.
9- گدايي: طلب و نيازمندي – فقر در 9 / 39. گنج سلطاني: گنج شاهانه و فراوان، کنايه از آسايش دروني و روحاني و شايد قناعت و خرسندي باشد. بين گدايي و سلطاني تضادّ است.
من که در نهايت فقر و تنگ دستي، از گنج شاهانه ي آرامش و خردسندي برخوردارم، چه وقت به گردش روزگاري که پرورنده ي انسان هاي پست و فرومايه است، طمع مي بندم و چشم اميد دارم؟
10- فقير: – 9 / 39. همّت: – 12 / 12. چشمه ي خورشيد: اضافه ي تشبيهي، خورشيد به چشمه اي تشبيه شده است که نور مانند آب از آن جريان دارد. ظاهراً ترجمه ي عيش الشّمس عربي است و عين در معني چشمه است. دامن تر کردن: ايهام دارد: 1- شستن دامن و گرد و غبار جامه را پاک کردن. 2- کنايه از دامن و جامه آلوده کردن.
هر چند فقير و تنگ دستم، ولي از همّت بلند خود شرمسارم اگر دامنم را در چشمه ي خورشيد تر کنم؛ يعني آن قدر بلندهمتّم که حتّي به چشمه ي خورشيد که در اوج آسمان است، توجّهي ندارم.
11- تنگ چشم: کنايه از خسيس و بخيل، کوته نظر. چشمه ي کوثر: – 8 / 65.
اگر لطف و مهرباني دوست اين گونه مي پسندد که عاشقان او در آتش دوري و اشتياق بسوزند و دم برنياورند، بخيل و کوته نظر باشم اگر به چشمه ي کوثر نظر کنم.
اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح
صلاحِ ما همه آن است کآن تو راست صلاح
(غزل 1 / 98)
12- دوش: ديشب. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. عشوه: کنايه از فريب دادن – 8 / 249. افسانه: داستان هاي دروغ و تمام نشدني ساختگي و بي سر و ته.
ديشب لب لعل گون معشوق دلربايي مي کرد و حافظ را فريب مي داد، ولي من آن کسي نيستم که از او اين افسانه هاي دروغين را باور کنم.