- شماره 341
1- مدّعيان: جمعِ مدّعغي – 8 / 33. انديشيدن: ترسيدن. مستي: بي خودي و بي خويشي، عاشقي. رندي: لاابالي گري و بي قيدي – فرهنگ.
اگر من از سرزنش مدّعيان مخالف و بي مايه بترسم، هرگز نمي توانم در عاشقي و رندي کاري از پيش ببرم و به مقصود برسم.
2- زهد: پارسايي، پرهيزکاري، دوري از دنيا – فرهنگ. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. صلاح: پارسايي و نيک نامي. راه به ده بردن: کنايه از سرانجام به حقيقت رسيدن و مقصود حاصل شدن.
زهد و تقواي رندان مبتدي و تازه کار مورد قبول است و سرانجام به مقصود خواهند رسيد، ولي من که در رندي و عاشقي رسواي عالمم، چه مصلحتي مي توانم بينديشم و چه کاري مي توانم کرد؟
از ننگ چه گويي؟ که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسي؟ که مرا ننگ ز نام است
(غزل 8 / 46)
3- شوريده سران: جمعِ شوريده سر، عاشقان سرگشته، رندان لاابالي. بين کم و بيش تضادّ است.
من بي سامان را سرآمد عاشقان سرگشته و رندان لاابالي بخوان؛ زيرا که در ناداني و کم عقلي، از همه ي مردم جهان بالاترم. مصراع دوم را به گونه ي ديگر نيز مي توان معنا نمود: با وجود اينکه کم خرد هستم، ولي از همه ي عالم برتر و بالاترم.
4- جبين: پيشاني. قربان: مجازاً قرباني.
سودي در شرح خود بر حافظ، 1910 مي نويسد: «رسم است وقتي براي مريضي گوسفند قرباني کنند، از خون قرباني خالي بر پيشاني آن بيمار مي گذارند.» کافرکيش: نامسلمان و بي دين، کنايه از بي رحم و سنگ دل. بين قربان در معني کمان دان و کيش در معني تيردان ايهام تناسب است.
اي معشوق، بر پيشاني خود از خون دل من خالي نقش کن تا همه بدانند که قرباني تو کافر و سنگ دل است.
5- اعتقاد نمودن: گرايش و ميل کردن، حسن نيّت نشان دادن. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. نادرويش: کسي که به ظاهر زاهد و صوفي باشد.
به خاطر خدا ارادت و حسن نيّتي از دور به ما نشان بده و بگذر تا نداني که در اين خرقه، چه درويش رياکار و متظاهري هستم.
6- شعر خونبار: شعري که از غم و حسرت سروده شده باشد. باد: کنايه از باد صبا. رگ جان: استعاره ي مکنيّه، رگ حيات و زندگي. نيش: نيشتر.
اي صبا، شعر پر از درد و رنج مرا به آن معشوقي که با مژگان سياه و دل فريبش بر رگ جان و حيات من نيشتر زده و خون دلم را جاري کرده است، برسان.
7- حافظ: ايهام دارد: 1- تخلّص خواجه 2- محافظ و نگهبان. عارف: دانا و شناسنده. رفت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ.
من اگر باده مي نوشم يا نمي نوشم، با کسي کاري ندارم. حافظ راز شراب نوشي خود و شناسنده ي قدر وقت خويشم.