- شماره 330
1- جان سپردن: جان دادن، مردن.
خواجه معشوق خود را به صبح، تبسّم او را به روشنايي صبح و خود را به شمع سحر مانند کرده است و مي فرمايد: اي معشوق، تو مانند صبحي و من شمع خلوت سحرگاهم. لبخندي بزن و ببين که چگونه در برابر لبخند زيبا و دل نشينت جان عزيز خود را نثار مي کنم.
2- زلف سرکش: زلف بلندي که به هر طرف سر مي کشد، کنايه از زلف بلند پريشان. بنفشه: – 6 / 16. بين داغ و زلف به سبب سياهي تناسب است.
خواجه زلف معشوق را به سبب پيچ و تاب و سياهي، به بنفشه مانند کرده است و مي فرمايد: اين گونه که داغ و عشق گيسوي بلند و پريشانت در دل من است، بعد از مرگم بر سر گورم بنفشه مي رويد و تربتم بنفشه زار مي شود.
به عشقِ رويِ تو روزي که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گُل به جايِ گياه
(غزل 6 / 416)
3- آستان: درگاه. مراد: آرزو. آستان مراد و درِ چشم: اضافه ي تشبيهي، مراد و آرزو به آستان و چشم به در مانند شده است. نظر: چشم و نگاه. از نظر فکندن: کنايه از دور شدن، بي اعتنايي کردن.
بر درگاه آرزو و مراد تو درِ چشمم را به سويت گشودم تا شايد نظري بيندازي و توجّهي بکني، ولي تو مرا از نظر انداختي و چشم از من بازگرفت.ي
4- خيل: لشکر و سپاه، گروه. خيل غم: اضافه ي تشبيهي، غم از جهت زيادي و تاخت و تاز، به سپاه و لشکر مانند شده است. عفاک الله: جمله ي دعايي است، خدا تو را ببخشايد.
اي سپاه غم و اندوه، خدا تو را ببخشايد. چگونه سپاس گزار تو باشم که حتّي روز بي کسي و تنهايي هم دست از سرم برنمي داري و رهايم نمي کني.
5- مردم چشم: مردمک چشم. سياه دلي: ايهام دارد: 1- اشاره است به سياهي مردمک چشم که در وسط آن قرار دارد. 2- سنگ دلي و سياه دلي. قطره: کنايه از اشک.
بنده ي چشم سياه خويشم که با وجود سياهي و سنگ دلي، وقتي درد مرا مي شنود، هزاران قطره ي اشک روان مي سازد.
6- نظر: چشم و نگاه. بت: استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. کرشمه: – 8 / 249.
معشوق زيباروي ما در برابر هر چشمي جلوه اي مي کند و خود را نشان مي دهد، ولي اين ناز و غمزه اي را که من در او مي بينم، کس ديگر نمي بيند.
7- چون باد: قيد است، آن را مي توان هم براي فعل «بگذرد» و هم براي فعل «بدرم» گرفت. تنگنا: کنايه از گور. کفن دريدن: همانند پيراهن چاک کردن است و کنايه از بي تاب و قرار شدن.
اگر روزي معشوق چون نسيمي از سر خاک حافظ به سرعت بگذرد، از شدّت اشتياق، در آن تنگناي گور بي درنگ کفن خود را پاره خواهم کرد و بي تاب و قرار خواهم شد.