- شماره 325
1- دست دادن: کنايه از به دست آمدن، حاصل شدن، ميسّر گشتن، فرصت و توفيق يافتن. نگار: – 6 / 15. لوح: صفحه و هر چيز پهن که بتوان بر روي آن نوشت. لوح بصر: اضافه ي تشبيهي، بصر به لوح مانند شده است. خطّ غبار: يکي از هفت قلم جديد است، خطّي با قلمي سخت ريز چنان که به زحمت توان ديد و غبار در معني گرد، با خاک ايهام تناسب است و نيز در لغت نامه آمده است: غبار، بيماري اي است در چشم و سفيدي اي که بر روي چشم پيدا شود. نگاشتن: نقش کردن، نوشتن.
اگر خاک کف پاي معشوق را به دست بياورم، بر صفحه ي ديده ام از آن، خطّ غباري نقش مي کنم و چون سرمه بر چشمانم مي کشم.
2- بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو. 2- رايحه. کنار در مصراع اوّل به معني آغوش و در مصراع دوم به معني ساحل و کناره است و بين آن دو جناس تام مي باشد. سرشک: اشک. موج سرشک: اضافه ي تشبيهي، خواجه اشک خود را به موجي مانند کرده، اميدوار است که او را به ساحل نجات برساند. بين غرق، موج و کنار (در مصراع دوم) تناسب است.
اي معشوق، در آرزو و اشتياق آغوش تو در درياي عشق غرق شدم و اميدوارم که اشکم چون موجي مرا به ساحل نجات برساند.
3- پروانه: حکم و فرمان، اجازه و در معني معروف آن که عاشق شمع است، با شمع ايهام تناسب است. به دمي: ايهام دارد: 1- به لحظه اي 2- به نفسي که با آن شمع خاموش مي شود.
اگر فرمان معشوق براي گرفتن جان من به دستم برسد، همان لحظه مانند شمع به يک دم، جان خود را نثار خواهم کرد.
4- سرکشيدن: سرپيچي و نافرماني کردن، روي گرداندن. وفا: – 2 / 90. انديشيدن: ترسيدن.
اي معشوق، امروز از وفاداري نسبت به من روي مگردان و از آن شبي که از شدّت غم عشقت دست به دعا بردارم، بترس و بيمناک باش.
5- زلفين: «مو و حلقه ي گيسو» (لغت نامه). «قرار» اوّل به معني عهد و پيمان و «قرار» دوم به معني آرام و صبر است و بين آن دو جناس تامّ است.
گيسوي سياه تو قرار گذاشتند و پيمان بستند که از عاشقان دل جويي کنند و با اين کار، صبر و آرام را از دل من بردند.
6- نسيم: رايحه و بوي خوش. خمار: – 6 / 22. بين باد و باده جناس زايد و بين باد و نسيم و بين نسيم و بو و بين باده و خمار تناسب است.
اي باد صبا، از آن شراب بوي خوشي برايم بياور که آن بوي عطرآگين شفابخش است و خماري مرا بهبود مي بخشد.
7- قلب: پول و سکّل تقلّبي و در معني عضو بدن، با دل ايهام تناسب است. قلب دل: اضافه ي تشبيهي، دل به قلب و پول تقلّبي مانند شده است. عيار: – 5 / 156. نقد روان: ايهام دارد: 1- پول و سکّه ي رايج 2- اضافه ي تشبيهي، روان و جان به سکّه مانند شده است. 3- استعاره از اشک جاري. از ديده شمردن: از چشم بيرون ريختن.
اگر يار براي دل تقلّبي و ناسره ي من عياري قرار ندهد و ارزشي قايل نشود، من سکّل جانم (اشک جاري ام) را بي درنگ از چشمانم فرو مي ريزم و نثارش مي کنم.
8- دامن فشاندن: دامن تکان دادن، کنايه از ترک کردن و روي گرداندن. خاکي: گردآلود و خاک نشين، زميني، متواضع و خاکسار، فقير و درويش. بين خاک و غبار تناسب است.
از من درويش خاک نشين روي مگردان و رهايم مکن که حتّي پس از مرگ هم باد نمي تواند گرد و غبار وجودم را از درگاه تو دور سازد.
9- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لب لعل: اضافه ي تشبيهي، لب از جهت سرخي به لعل مانند شده است. چو: چون، وقتي که. جان به لب آوردن: ايهام دارد: 1- کنايه از بي تاب و قرار گشتن و مشرف به مرگ شدن. 2- بوسيدن و لب بر لب يار نهادن با توجّه به اينکه در مصراع اوّل لب يار را جان خود گفته است.
اي حافظ، وقتي لب سرخ يار برايم مثل جان عزيز و گران بهاست؛ پس آن زمان که جان را به لب مي آورم يعني لب بر لب او مي گذارم، مانند عمر برايم بسيار باارزش است.