- شماره 323
1- دست کوته: کنايه از ناتواني و تهي دستي. زير بار بودن: کنايه از رنج و مشقّت داشتن و اندوهگين بودن. بالابلندان: کنايه از خوش قد و قامت. بين کوته و بالا تضادّ است.
از ناتواني و تهي دستي خود در رنج و عذابم، زيرا که از معشوقان زيباي سروقامت شرمنده ام.
2- زنجير مو: کسي که موي حلقه حلقه و پيچيده و تابدار داشته باشد. دست گرفتن: کنايه از کمک و ياري کردن. شيدايي: ديوانگي. سر برآوردن: کنايه از ظاهر و آشکار شدن، ياغي گشتن.
مگر معشوقي که داراي زلف تابدار و حلقه حلقه است دستم را بگيرد و ياري ام نمايد، وگرنه ديوانه خواهم شد.
3- گردون: روزگار، آسمان. اختر شمردن: ستاره شمردن، کنايه از شب بيدار بودن و ايهامي نيز به اشک ريختن دارد.
اوضاع و احوال روزگار را از چشم من بپرس؛ زيرا که هر شب تا صبح ستاره مي شمارم و شب زنده دارم.
4- لب جام را بوسيدن: کنايه از شراب نوشيدن.
خواجه جام شراب را علّت فهم رازهاي اين عالم مي داند؛ تا جايي که شراب به صوفي دور از حقيقت گمراه، راز نهاني را مي آموزد.
صوفي از پرتوِ مي رازِ نهاني دانست
گوهرِ هرکس از اين لعل تواني دانست
(غزل 1 / 48)
بيا تا در ميِ صافيت رازِ دهر بنمايم
به شرط آنکه ننمايي به کج طبعانِ دل کورش
(غزل 3 / 278)
حديث از مطرب و مَي گو وُ رازِ دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معمّا را
(غزل 8 / 3)
شايد مراد خواجه از جام، جام جهان نما باشد.
به شکرانه ي اينک جام، مرا از اسرار عالم آگاه کرد، لب آن را مي بوسم.
5- مي فروشان: جمعِ مي فروش و مي فروش کنايه از پير ميکده که در نظر حافظ قطب و راهنماست – پير مغان در فرهنگ.
اگر پير مغان و مي فروشان را دعا کردم، جاي تعجّب ندارد؛ زيرا حقّ احسان و نعمت آنها را به جا مي آورم.
6- خواجه مصراع دوم را از سعدي تضمين کرده که در باب سوم گلستان آمده است:
کجا خود شکرِ اين نعمت گزارم
که زورِ مردم آزاري ندارم
(کلّيّات، 99)
من از بازوي خود بسيار سپاس گزارم؛ زيرا که زور مردم آزاري ندارم.
7- آن سري: آن جهاني و بين دو «سري» جناس تامّ است.
مانند حافظ سري مست دارم، ولي به لطف و عنايت آن جهاني اميدوارم.