- شماره 321
1- خسته دل: آزرده دل و غم ديده.
هر چند پير و آزرده دل و ناتوانم، ولي هرگاه که به ياد چهره ي تو مي افتم، جوان مي شوم.
2- همّت: – 12 / 12.
خدا را سپاس که هرچه از خدا خواستم، با تمام همّت خود به آرزوهايم رسيدم و کامياب شدم.
3- گل بن: بوته ي گل سرخ. گل بن جوان: اضافه ي تشبيهي، جوان به گل بن مانند شده است. بر: ميوه. دولت: اقبال و سعادت. برِ دولت خوردن: کنايه از رسيدن به اقبال و سعادت و از آن بهره مند گشتن. بلبل: – 1 / 77. باغ جهان: اضافه ي تشبيهي، جهان به باغ مانند شده است.
اي معشوق جوان و زيبا، از اقبال و سعادت بهره مند شو، زيرا که من در سايه ي لطف و توجّه تو بود که غزل سراي باغ جهان شدم و مشهور عالم گشتم.
4- نخست از زير و بالاي وجود خود آگاهي نداشتم و خود را نمي شناختم. در مکتب غم عشق تو بود که چنين نکته دان شدم و به راز وجود پي بردم.
5- قسمت: تقدير و سرنوشت. خرابات: – فرهنگ. بين چنين و چنان صنعت اشتقاق و از جهتي جناس لاحق است.
هر چند که پيش از اين چنين و چنان شدم و اهل زهد و تقوا گشتم، ولي سرنوشت، مرا به سوي ميخانه مي فرستد.
6- معني: حقيقت. پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ.
آن روز درِ معني به رويم باز شد و حقيقت را دريافتم که از مقيمان درگاه پير مغان شدم.
7- دولت سرمد: بخت و اقبال و سعادت جاودانه. شاهراه دولت: اضافه ي تشبيهي، اقبال و سعادت به شاهراه وسيع و بزرگ مانند شده است. تخت بخت: اضافه ي تشبيهي، بخت و اقبال به تخت مانند شده است. به کام دل کسي شدن: کنايه از بر وفق و مراد وي بودن، مطابق خواست و آرزوي او زيستن. کام: آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با دل ايهام تناسب و بين تخت و بخت جناس لاحق است.
در شاهراه سعادت جاويد، مطابق مراد و آرزوي دوستان، با ساغر شراب بر تخت اقبال و نيک بختي نشستم؛ يعني بر وفق آرزوي دوستان جام شراب بر دست گرفتم و سعادتمند گشتم.
8- آخر زمان: – 7 / 87.
از زماني که چشم مست و فتنه انگيز تو مرا افسون کرد و عاشق خود ساخت، از تمام بلاها و آشوب هاي آخرزمان در امان ماندم و آسوده شدم.
9- چو: مانند. وفا: – 2 / 90.
خواجه معشوق را چون عمر و جان خود عزيز مي داند و مي فرمايد: من به سبب گذشت سال و ماه پير و فرسوده نشده ام، بلکه آنچه سبب پيري من شده است، يار بي وفاي من است که هم چون عمر، شتابان از کنارم مي گذرد و نسبت به من بي توجّه است.
10- دوش: ديشب. نويد: مژده و خبر خوش. عنايت: توجّه و احسان – فرهنگ. ضمان: ضمانت که در اينجا به معني اسم فاعل است يعني ضامن و متعهّد.
ديشب لطف و عنايت يار مژده داد که اي حافظ، بازگرد که من بخشيده شدن گناهت را ضمانت کردم.