- شماره 317
1- آشکارا مي گويم و از سخن خود شاد و خرسندم که مطيع عشقم و از دل بستگي به هر دو جهان آزاد و رها هستم.
سرم به دُنيي و عُقبي فرونمي آيد
تبارک الله از اين فتنه ها که در سرِ ماست
(غزل 2 / 22)
2- گلشن قدس: کنايه از بهشت. طاير گلشن قدس: پرنده ي باغ بهشت، استعاره از انسان رانده شده از بهشت. دام گه حادثه: استعاره از دنيا. بيت اشاره است به داستان رانده شدن آدم از بهشت – 4 / 57.
پرنده ي باغ بهشتم و چگونه مي توانم ماجراي دوري و جدايي خود را از بهشت و گرفتار شدن در دام گاه دنياي پر حادثه را شرح دهم؟
3- ملک: فرشته. فردوس برين: بهشت اعلي: دير: جايي که راهبان مسيحي در آن با هم زندگي و عبادت مي کنند، صومعه. دير خراب آباد: استعاره از دنيا.
فرشته بودم و بهشت اعلي جايگاهم بود. آدم مرا به اين دنياي پر بلا و ويران آورد.
4- طوبي: – 3 / 57. حور: – 2 / 125. حوض: حوض کوثر – 8 / 65. هوا: ميل و اشتياق، عشق و آرزو.
سايه ي درخت طوبي و دل جويي و نوازش حوران بهشتي و کنار حوض کوثر، همه را در آرزوي عشق و رسيدن به کوي تو از ياد بردم.
تو وُ طوبي و، ما وُ قامتِ يار
فکرِ هرکس به قدرِ همّت اوست
(غزل 3 / 56)
باغِ بهشت و سايه ي طوبيّ و قصر و حور
با خاکِ کويِ دوست برابر نمي کنم
(غزل 2 / 353)
5- لوح: – 1 / 325. لوح دل: اضافه ي تشبيهي، دل به لوح و صفحه مانند شده است. الف قامت: اضافه ي تشبيهي، معمولاً در ادبيات فارسي، قامت يار به الف مانند شده است؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
قدِّ همه دلبرانِ عالَم
پيشِ الفِ قدت چو نون باد
(غزل 7 / 107)
و در اصطلاح عرفاني، الف استعاره از ذات حقّ است. استاد: استعاره از خداوند.
بر صفحه ي دلم به جز تصوير الف قامت بلند و رعناي يار نيست. چه مي توان کرد. استاد ازل حرف و سخني جز عشق به من نياموخته است.
6- طالع: – 3 / 54. مادر گيتي: اضافه ي تشبيهي، گيتي از آن جهت که همه ي انسان ها در دامن آن به دنيا مي آيند و پرورش مي يابند، به مادر مانند شده است.
ستاره ي بخت و اقبال مرا هيچ منجّمي نشناخت. خدايا، در اين دنيا با کدامين طالع و بخت زاده شدم؟ يعني هنگام تولّد، ستاره ي بختم سعد بوده است يا نحس؟
7- حلقه به گوش شدن: کنايه از فرمانبردار و مطيع و بنده شدن، در قديم به گوش غلامان حلقه مي انداختند. ميخانه: – فرهنگ. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. ميخانه ي عشق: اضافه ي تشبيهي، عشق به ميخانه مانند شده است.
از زماني که مطيع عشق شدم و حلقه ي بندگي اش را به گوش کردم، هر لحظه اندوهي تازه در دلم ايجاد مي شود و به من مبارک باد مي گويد.
8- مي خورد خون دلم مردمک ديده: کنايه از اينکه چشمم خون مي گريد و دل مرا به رنج و سختي مي اندازد. جگرگوشه: استعاره از فرزند. دل دادن: کنايه از عاشق شدن.
مردمک ديده ام خون دلم را مي خورد و اشک خونين مي ريزد و سزاوار آنم؛ زيرا دل به جگرگوشه ي مردم داده ام.
9- دمادم: لحظه به لحظه و نيز ايهام تبادري است به کلمه ي دُمادُم به معني پياپي و پشت سر هم.
خواجه اشک را به سيل و وجود خود را به بنايي که در مسير سيل قرار دارد، مانند کرده است و مي فرمايد: اشک چهره ي حافظ را با سر گيسوي تابدارت پاک کن، وگرنه اين سيل اشک که پيوسته روان است و لحظه اي قطع نمي شود، بنياد هستي مرا نابود و تباه مي کند.