- شماره 315
1- شدن: رفتن. طرف: چشم. طرف بربستن: کنايه از سود و بهره بردن.
بيا و به من بگو به جز اينکه از عشق تو دل و دينم تباه شد و از دست رفت، ديگر چه بهره اي از آن بردم؟
2- خرمن عمر: اضافه ي تشبيهي، عمر به خرمن تشبيه شده است، تمام عمر. به باد دادن: کنايه از نابود کردن، خواجه مصراع دوم را عيناً از سعدي تضمين کرده است:
به خاکِ پايِ عزيزت که عهد نشکستم
ز من بريدي و، با هيچ کس نپيوستم
(کلّيّات، 546)
اي معشوق، اگرچه غم عشق تو همه ي هستي مرا به باد فنا داد، ولي سوگند به خاک پاي تو که هرگز بي وفايي نکردم و عهد و پيمان خود را نشکستم.
3- ذرّه: به اعتماد قدما ذرّاتي که در هوا سرگردانند، به طرف خورشيد صعود کرده، جذب آن مي شوند و خواجه آن را رقص کنان در حال رفتن به سوي خورشيد مي داند – 8 / 227؛ چنان که مي فرمايد:
ذرّه را تا نبُوَد همّتِ عالي حافظ
طالبِ چشمه ي خورشيدِ درخشان نشود
(غزل 8 / 227)
کمتر از ذرّه نه اي، پست مشو، مِهر بورز
تا به خلوت گهِ خورشيد رسي چرخ زنان
(غزل 4 / 378)
در ادبيات فارسي، ذرّه و خورشيد رمز کوچکي و بي مقداري و عظمت و بزرگي است. دولت عشق: سعادت و اقبال عشق. هوا: ميل و آرزو، عشق. مهر: خورشيد و در معني عشق و محبّت که در اينجا مراد نيست، با عشق ايهام تناسب است.
اگرچه مانند ذرّه حقير و ناچيزم، ولي ببين که به يمن دولت عشق در اشتياق ديدارت چگونه به خورشيد پيوستم و به وصال روي تابانت رسيدم.
4- از سر امن: از روي اطمينان و آرامش، با خيالي راحت و آسوده. عافيت: سلامت و تندرستي. خواجه عافيت را به خانه اي مانند کرده است که داراي کنج و گوشه است.
شراب بياور تا بنوشم و مست گردم که عمري است به خاطر عيش و عشرت در گوشه ي عافيت لحظه اي آسوده خاطر ننشستم.
5- به خاک افکندن سخن: کنايه از پست و خوار کردن سخن.
اي ناصح، اگر از مردم هوشيار و آگاهي، سخن خود را خوار و بي ارزش مکن، زيرا که من مستم و سخن تو در من بي تأثير است.
6- برِ: نزدِ، پيشِ. به سزا: شايسته و سزاوار.
چگونه مي توانم در حور يار سر خود را از شرمساري بلند کنم، در حالي که خدمتي را که شايسته ي او باشد، انجام ندادم.
7- سوختن: کنايه از سخت در رنج بودن، بر اثر آتش عشق سوختن. خاطر: دل. خستن: آزردن.
حافظ در غم عشق سوخت و آن معشوق دلآرام نگفت که چون دل عاشقش را به غم عشق آزردم، مرهمي براي تسکين درد او بفرستم تا آسوده خاطر گردد.