- شماره 313
1- هواخواه: شيفته و مشتاق. دولت: بخت و اقبال، نيک بختي و سعادت.
اي ساقي، بازگرد که من مشتاق و آرزومند بندگي و خدمت گزاري توام و بخت و اقبال تو را دعا مي گويم.
2- فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. جام سعادت فروغ: جامي که از آن سعادت و نيک بختي مي تابد. بيرون شد: بيرون شدن، راه خلاص و رهايي. حيرت: سرگشتگي و سرگرداني.
از آنجا که فيض و بخشش جام سعادت تو تابان و درخشان است؛ پس راهي براي رها شدن از تاريکي حيرت و سرگرداني نشانم بده تا نجات يابم.
3- بحر گناه: اضافه ي تشبيهي، گناه به بحر مانند شده است. آشنا: يار و دوست و در معني شنا کردن که در اينجا مراد نيست، با غرق و بحر ايهام تناسب است.
هرچند از صد جهت در درياي گناه غرق هستم، امّا از زماني که با عشق آشنا شدم، در گروه اهل رحمت قرار گرفتم و مشمول لطف و عنايت گشتم.
4- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. حکيم: اهل حکمت، دانشمند و فرزانه. ديوان: کتاب و دفتر، اداره و محلّ انجام امور. ديوان قسمت: اضافه ي تشبيهي، قسمت و سرنوشت، به ديوان مانند شده است.
اي حکيم، مرا به رندي و لاابالي گري و بدنامي سرزنش مکن، زيرا اين قسمت و سرنوشتي است که از روز ازل برايم مقدّر شده است.
مرا روزِ ازل کاري به جز رندي نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت، از آن افزون نخواهد شد
(غزل 3 / 165)
5- کسب: «کسب به معني طلب کردن و سود بردن است و نيز به معني گردآوري و تحمّل کردن شيء است. در اصطلاح اشاعره، کسب عبارت است از تعلّق قدرت و اراده ي بنده به فعل مقدور. در اين مورد گفته اند: افعال عباد فقط به قدرت خداوند واقع مي شود و قدرت بندگان را در اين افعال تأثيري نيست؛ بلکه خداوند عادت را چنين جاري کرده است که در بنده قدرت و اختياري ايجاد کند که هرگاه مانعي در مقابل آن نباشد، فعل مقدور مقارن آن ايجاد مي شود، بنابراين فعل بنده مخلوق خداوند است؛ به اين ترتيب که خداوند آن را ابداع و احداث کرده و بنده آن را کسب کرده است. مقصود از کسب کردن بنده فعل را، مقارنت فعل با اراده و قدرت اوست، بدون اينکه تأثير و دخالتي در وقوع فعل داشته باشد، بلکه او فقط محلّ اجراي فعل است.» (کشّاف تهانوي به نقل از فرهنگ فلسفي). اختيار: – 7 / 53. موهبت: بخشش. فطرت: سرشت و باطن.
شراب بنوش و خوش باش که عاشقي از راه کسب و اختيار به دست نيامده است، بلکه عطيه و بخششي است که از ازل در سرشت من نهاده شده است.
6- من که در تمام عمر از وطن دور نشدم و به سفر نرفتم، اکنون در اشتياق ديدار تو آرزومند غربت و دوري هستم.
7- خضر: – 8 / 39. پي خجسته: مبارک قدم، خوش قدم زيرا خضر به هر کجا که قدم مي گذاشت، آنجا سبز مي شد و گل و گياه مي روييد. همّت: – 12 / 12.
در راه رسيدن به تو دريا و کوه مانع است و من هم خسته و رنجورم. اي خضر مبارک قدم، با عنايت و دعاي خود مرا ياري کن.
8- به صورت: از نظر ظاهر و جسماني. دولت سرا: خانه ي سعادت و اقبال. مقيمان: ملازمان و ساکنان. حضرت: درگاه و پيشگاه.
هرچند به ظاهر از درگاه باسعادت تو دورم، ولي با جان و دل از صميم قلب از ملازمان بارگاه تو هستم.
9- خيال: آرزو، فکر و انديشه.
در اين فکر و آرزو هستم که اگر عمر فرصتي دهد، حافظ در مقابل چشم تو جان بسپارد.