- شماره 308
1- خلد: – 6 / 419. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. سلسبيل: نام چشمه اي است در بهشت که فقط يک بار در قرآن آيه ي 18، سوره ي انسان (76) به کار فته است: عَيناً فيها تُسَمّي سَلسَبِيلاً، از چشمه اي که آن را سلسبيل مي گويند. سبيل: راه و طريق. سبيل کردن: رايگان کردن، چيزي به رايگان در اختيار همه گذاشتن. بين سلسبيل و سبيل صنعت شبه اشتقاق است.
اي کسي که چهره ي زيبا و دل فريب تو چون بهشت و لب لعل گون تو مانند سلسبيل بهشتي حيات بخش است، لب سلسبيل نوشين تو، دل و جان عاشقان را به خود وقف کرده است.
نکته ي قابل توجّه اينکه، بعضي از شارحان مصراع دوم را چنين معني کرده اند. چشمه ي سلسبيل، جان و دل خود را در راه تو وقف کرده است که چندان لطفي ندارد.
2- سبزپوشان: کساني که جامه ي سبز بر تن دارند، کنايه از فرشتگان. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. سبزپوشان خط: اضافه ي تشبيهي، خط و موهاي تازه رسته ي پشت لب معشوق، به فرشتگان سبزپوش مانند شده است.
خطّ موهاي پشت لب تو چون مورچگاني هستند که در اطراف چشمه ي سلسبيل جمع شده اند.
3- ناوک: تير کوچک، در اينجا استعاره از مژگان. قتيل: مقتول، کشته.
اي يار، تير مژگان چشم تو در هر گوشه اي صد کشته مانند من افتاده بر زمين دارد.
4- زآن سان: همان طور، مانند. بيت تلميحي است به داستان حضرت ابراهيم و در آتش افکنده شدن او به وسيله ي نمرود و مصراع دوم نيز اشاره است به آيه ي 69، سوره ي انبيا (212): قُلنا يا نارُ کُونِي بَرداً و سَلاماً عَلي اِبراهيمَ، گفتيم: اي آتش، بر ابراهيم خنک و سلامت باش.
خدايا، همان گونه که آتش را بر ابراهيم خليل سرد کردي، اين آتش عشقي را که در جانم افتاده است، سرد کن.
5- جمال: صورت و چهره. جميل: زيبا و نيکو. بين مجال و جمال صنعت قلب بعض و بين جمال و جميل جناس لاحق است.
اي دوستان، اگرچه يار جمال بسيار زيبا و دل فريب دارد، ولي من مجال بهره مندي از آن چهره ي زيبا را ندارم.
6- منزل: مقصد، توقّف گاه موقّت کاروان، محلّ فرود آمدن و اقامت که هميشگي نيست. نخيل: درخت خرما. اين بيت در زبان فارسي به صورت ضرب المثل درآمده است.
پاي ما براي رسيدن به سرمنزل مقصود لنگ و ناتوان است و دست ما کوتاه است و خرما بر بالاي درخت نخل.
7- سرپنجه: زور و قدرت. نگار: – 6 / 15.
حافظ از قدرت و نيروي عشق معشوق زيبا مانند مورچه اي است که در پاي پيل افتاده باشد.
8- شاه عالم: استعاره از شاه شجاع. عزّ: بزرگي و سرافرازي. ناز: نعمت و شادکامي.
براي شاه عالم بقاي عمر و بزرگي و نعمت و شادماني و هر چيزي از اين قبيل، پيوسته برقرار باشد.