- شماره 303
1- شممت: ماضي مفرد متکلّم وحده، بوييدم. روح: بوي خوش. وداد: دوستي. شمت: ديدم. نسيم شمال: باد ملايم و نسيم سحر – صبا در فرهنگ.
بوي خوش دوستي را شنيدم و درخشش وصال را ديدم. اي نسيم صبا، بيا که فداي بوي معطّر و روح فزايت گردم؛ زيرا که بوي خوش يار با توست.
2- أ: حرف ندا. حادي: شترران، حُدي خوان، سرودگوي، حدي ممال حداء به کسر يا ضمّ اوّل، سرود و آوازي که ساربانان عرب خوانند تا شتران تيزتر روند. (فرهنگ معين). جمال: جمعِ جشمَل، شتران. قف: فعل امر، مفرد مذکّر مخاطب، بايست و توقّف کن. انزل: فعل امر، مفرد مذکّر مخاطب، فرودآي. صبر جميل: شکيبايي زيبا، صبري که به دور از بي تابي و بي قراري باشد، اين تعبير برگرفته از قرآن است (آيه ي 18 و 83 سوره ي يوسف (12) و آيه ي 5 سوره ي معارج (70). بين جِمال و جَمال جناس ناقص و بين جميل و جمال جناس لاحق است.
اي آن که براي شتران معشوق سرود مي خواني، بايست و فرودآي که از شوق ديدار چهره ي زيباي او ديگر شکيبايي برايم نمانده است.
3- فروگذاشتن: ترک و رها کردن. پرده برافکندن: کنار زدن پرده، کنايه از آشکار کردن. وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. شب هجران و روز وصال: اضافه ي تشبيهي، هجران به شب و وصال به روز مانند شده است.
به شکرانه ي آشنا شدن و رسيدن وصال معشوق، بهتر است که داستان شب دوري و فراق او را رها کنيم.
4- پرده ي گل ريز: پرده ي نگارين و نقّاشي شده. هفت خانه ي چشم: هف پرده ي چشم – 6 / 64. کشيدن: نقش کشيدن، پايين انداختن و فروآويختن. تحرير: خط هاي باريک که با قلم مو بر نقوش و تصاوير کشند، نقش و تصوير. خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. کارگاه خيال: اضافه ي تشبيهي، خيال به کارگاهي مانند شده است که در آن نقش و نگار تحرير مي شود.
حافظ پژوهان درباره ي اين بيت نظرات گوناگوني را بيان فرموده اند که هرکدام در جاي خود مغتنم است؛ ولي به عقيده ي نگارنده ي سطور، بيت را دو گونه مي توان معنا کرد:
1- اي معشوق، بيا که تصوير تو در کارگاه خيال ما نقش بسته است و از دوري و فراقت بر هفت خانه ي چشم، پرده ي گل ريز کشيده ايم؛ يعني از ديده اشک خونين مي باريم.
2- ي معشوق، بيا که پرده ي گل رنگ چشم (پلک) را بر کارگاه خيال آويخته ايم تا چشم ما جز تو را نبيند و خيال کس ديگر در آن راه نيابد.
5- رقيب: – 5 / 88.
وقتي معشوق قصد صلح و آشتي دارد و عذرخواهي مي کند، مي توان از ستم رقيب در همه حال گذشت و چشم پوشي کرد.
6- خيال: آرزو، فکر و انديشه، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق.
اي معشوق، به جز خيال دهان کوچک و زيباي تو در دل تنگ عاشق من خيال ديگري نيست که اميد دارم کس ديگر چون من به دنبال اين خيال محال و دست نيافتني نباشد – 5 / 68.
7- قتيل: کشته شده، مقتول.
اي معشوق، حافظ غريب و تنها، در راه عشق تو جان باخت؛ امّا بر خاک کشته ي خود يک بار گذر کن که خون ما حلالت باشد.