- شماره 306
1- مجال: فرصت، امکان. وصول: رسيدن که با وصل جناس زايد است. دولت وصل: سعادت و اقبال وصال معشوق.
اي دوست، اگر نعمت وصال کوي تو به من دست دهد، به شکرانه ي بخت و اقبالي که نصيبم شده است، همه ي کار و بار من به اصول مي رسد و سامان مي يابد.
2- نرگس: – 5 / 24. رعنا: زيبا. مکحول: سرمه کشيدن. دو جادوي مکحول: استعاره از دو چشم افسونگر سرمه کشيده. بيت داراي صنعت ترصيع است.
آن دو چشم زيبا و افسونگر سرمه کشيده ي يار، آرام و قرار و صبر را از من ربوده است.
3- به هيچ باب: به هيچ وجه و صورت و بين باب در معني «در» که در اينجا مراد نيست، با «در» ايهام تناسب و بين زر و زور جناس زايد و بين خروج و دخول تضادّ است.
وقتي من بيچاره ي بي زر و زور به هيچ ورت، امکان ورود و خروج بر درگاه تو را ندارم،
4- کجا بروم، چه کنم و چه چاره اي بينديشم؟ که از اندوه و ستم روزگار دل تنگ و آزرده ام.
5- در آن زمان من دل شکسته ي رنجور زندگي واقعي مي يابم که با شمشير غم عشق تو کشته شوم.
6- قرارگاه نزول: محلّ فرودآمدن و آرام گرفتن.
خواجه با توجّه به اينکه در قديم گنج را در ويرانه و خرابه پنهان مي ساختند، مي فرمايد: اي دوست، گنج غم عشق تو، ويرانه تر از دل تنگ و خراب من که در آنجا فرود آمد و منزل گزيد، جاي ديگري را نيافت.
7- جواهر مهر: اضافه ي تشبيهي، مهر و محبّت به جواهر مانند شده است. زنگ: – 5 / 150. زنگ حوادث: اضافه ي تشبيهي، حوادث روزگار به زنگ و سياهي مانند شده است. مصقول: صيقلي شده، پاک و درخشان گشته.
چون دلم از گوهر عشق و محبّت تو صاف و شفّاف شده است، پيوسته از زنگار پيشامدهاي بد روزگار پاک و درخشان مي شود.
8- جرم: گناه. حضرت: پيشگاه، درگاه. طاعت: بندگي. بي دل: دل از دست داده و عاشق.
اي عزيز جان و دل، نمي دانم به درگاه تو چه گناهي مرتکب شده ام که طاعت و بندگي من عاشق و شيدا مورد قبول واقع نمي شود؟
9- درد: – فرهنگ. براي تقابل عقل و عشق – 3 / 152.
اي حافظ، با درد عشق بساز و خاموش باش و در نزد فيلسوفاني که راه عقل را مي روند، اسرار عشق را فاش مکن.