- شماره 294
1- وفا: – 2 / 90. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. سربازان: عاشقان جانباز و ايهامي به شمع دارد به اعتبار اينکه سر آن را مي زنند تا نورش زياد گردد. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.
بايد توجّه داشت که تکرار الف و نون جمع در واژه هاي خوبان و رندان در مطلع غزل، يکي از عيوب قافيه يعني شايگان است.
در وفاداري به عشق تو مانند شمع در ميان زيبارويان عالم مشهورم و هم چون شمع هم دل جانبازان و رندان عاشق پيشه هستم.
2- هجر: دوري – فراق در 2 / 18.
اي معشوق، از بس که در بيماري دوري از تو هم چون شمع از ديده ام سيل اشک روان است، روز و شب به چشم غم بار من خواب نمي رود و آرام نمي گيرد.
3- رشته ي صبر: اضافه ي تشبيهي، صبر به رشته مانند شده است. مقراض: قيچي. مقراض غم: اضافه ي تشبيهي، غم به مقراض مانند شده است. بين مقراض و شمع تناسب است، زيرا سر شمع را با قيچي براي پرنور شدن مي بُرند و نيز بين مهر در معني خورشيد که در اينجا مراد نيست، با آتش و سوزان ايهام تناسب است.
اي معشوق، رشته ي صبر و شکيبايي من با مقراض غم عشق تو بريده شد و بي تاب و طاقت گشتم، ولي هم چنان در آتش عشق و محبّت تو چون شمع در سوز و گدازم.
4- کميت: اسب سرخ يال و دم سياه، اسبي است که رنگ آن بين سياهي و سرخي است و مذکّر و مؤنّث در آن يکسان است. کميت اشک گلگون: اضافه ي تشبيهي، خواجه اشک سرخ و خونين خود را به کميت مانند کرده است. گرم رو: تندرو. بيت داراي استفهام انکاري است.
اگر اشک خونينم مانند اسبي تندرو نبود و به سرعت بر گونه ام جاري نمي شد، کي راز پوشيده ي عشقم در جهان چون شمع برملا مي گشت؟
5- در ميان آب و آتش بودن دل: کنايه از در رنج و تعب و پريشان و مضطرب بودن دل و نيز اشاره اي است به دل اشک بار که در آن آتش عشق جاي دارد. بين زار و نزار جناس زايد است.
خواجه با توجّه به شمع که از يک سو مي گريد و از سوي ديگر، شعله ور و آتش گرفته است؛ مي فرمايد: اين دل عاشق و رنجور و ناتوان من که پيوسته در غم عشق تو گريان و سوزان است و چون شمع در ميان آب و آتش است، باز هم به تو مي انديشد.
6- هجران: دوري – فراق در 2 / 18. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. پروانه ي وصل: ايهام دارد: 1- اجازه و رخصت وصال و ديدار. 2- اضافه ي تشبيهي، وصل به پروانه اي مانند شده است که به دور شمع مي گردد. درد: – فرهنگ. بين هجران و وصل تضادّ است.
اي معشوق، در شب دوري و هجران، پروانه ي وصلي برايم بفرست، وگرنه از درد عشق تو جهاني را هم چون شمع مي سوزانم.
7- بين جمال و کمال جناس لاحق و بين کمال و نقصان تضادّ است.
خواجه زيبايي معشوق را به خورشيد عالم آرا و کمال در عشق را، به شمع مانند کرده است که تا آخرين لحظه ي عمر مي سوزد و پايدار است و هم چنين اشاره است به اين مطلب که هر چيزي که به کمال خود برسد، رو به کاهش و نقصان مي گذارد.
اي معشوق، بي جمال خورشيدگون عالم آراي تو روز من چون شبِ تار است و با اينکه در عشق تو به سر حدّ کمال رسيده ام، ولي مانند شمع خود را در نقصان و کاستي مي بينم.
8- کوه صبر: اضافه ي تشبيهي، صبر از جهت محکمي و استقامت، به کوه مانند شده است. موم: مادّه ي زردرنگ و نرم و بسيار قابل جذب که مظهر نرمي و تسليم است. گداختن: آب و ذوب شدن.
از زماني که در آب و آتش عشق تو در سوز و گدازم، کوه صبر و تحمّل من هم چون موم در دست غم دوري و فراق تو نرم شده است.
9- يک نفس: يک دم، يک لحظه. کلمه ي صبح و نفس آيل «وَالصّبحِ اِذا تَنَفَّسَ» را در ذهن تداعي مي کند. (آيه ي 18، سوره ي تکوير (81))
اي معشوق، مانند شمع سحري که با طلوع خورشيد خاموش مي شود و مي ميرد، تا ديدار تو فقط يک نفس برايم باقي است؛ پس چهره ي زيبايت را نمايان کن تا هم چون شمع، جان بي ارزش خود را نثار آن روي خورشيدگونت کنم.
10- نازنين: باناز و زيبا، گرامي و دوست داشتني. ديدار: چهره. ايوان: مجازاً خانه و کاخ.
اي معشوق نازنين و زيبا، شبي مرا از وصال خود سرافراز کن تا از چهره ي درخشان تو هم چون شمع، خانه ام روشن و نوراني گردد.
11- آتش مهر: اضافه ي تشبيهي، مهر و دوستي به آتش مانند شده است. در سر گرفتن: در سر اثر کردن و مؤثّر واقع شدن.
خواجه با توجّه به اين مطلب که آتش بر سر شمع مي سوزد و روشن است، آتش عشق معشوق را در سر خود شعله ور مي داند و مي فرمايد: اي معشوق، آتش عشق تو عجب در سر حافظ اثر کرد و ديوانه اش ساخت. چگونه مي توانم هم چون شمع آتش عشقت را با اشک ديده ام خاموش کنم؟