- شماره 291
1- بخت: اقبال و سعادت. ورطه: بيابان و غرقاب، هلاکت و جاي هلاکت. رخت: بار و بنه و اسباب خانه، جامه. رخت بيرون کشيدن: کنايه از کوچ کردن، عزيمت کردن.
ما در اين شهر بخت و اقبال خود را آزموده ايم و به اين نتيجه رسيده ايم که بايد بار و بنه ي خود را از اين گرداب هلاکت بيرون ببريم و کوچ کنيم.
2- دست گزيدن: کنايه از افسوس و دريغ خوردن. چو گل آتش زدن: خواجه قرمزي گل سرخ را آتش تصوّر کرده است. لخت لخت: پاره پاره، قطعه قطعه.
از بس که آه حسرت مي کشم و از پشيماني دست خود را به دندان مي گزم، به تن پاره پاره ي خود مانند گل، آتش مي زنم و آن را مي سوزانم.
3- دوش: ديشب. بلبل: – 1 / 77. گوش پهن کردن: کنايه از توجّه کردن و آماده شنيدن شدن.
ديشب در حالي که گل از روي شاخه گوش فرامي داد، با شادي و خوشي از بلبل اين نغمه را شنيدم که مي خواند،
4- تندرو نشستن: ترش رو و خشمگين نشستن.
اي دل، تو شاد باش و غم مخور که آن معشوقي که با ما سر ناسازگاري دارد، سرانجام از بخت بد خود ترش روي مي نشيند و نتيجه ي عمل خود را خواهد ديد.
5- سخت و سست جهان: سخت و آسان دنيا، خوش و ناخوش روزگار. عهد سست: سست پيماني و بي وفايي. سخن هاي سخت: سخن هاي تند و گزنده. بين سخت و سست تضادّ است.
اگر مي خواهي که خوشي و ناخوشي روزگار بر تو به آساني بگذرد، تو هم از بي وفايي و سخن هاي تند و دل آزار دوري کن.
6- رخت و پخت: کالا و متاع و پوشاک و پخت از توابع است؛ مانند کار و بار و کتاب مِتاب. آتش به رخت و پخت افکندن: کنايه از تباه و نابود کردن.
زمان آن فرارسيد که از غم دوري تو و آتش عشق درونم، تمام هستي خود را آتش بزنم و تباه سازم.
7- مدام: پيوسته و در معني شراب که در اينجا مراد نيست، با جمشيد ايهام تناسب است. جمشيد: – 4 / 101.
اي حافظ، اگر آرزو پيوسته برآورده شد و انسان به کام خود مي رسيد، جمشيد هرگز از تخت پادشاهي خود دور نمي ماند و هميشه صاحب تخت و تاج بود.