- شماره 289
1- خوبي: زيبايي. عذار: چهره و صورت. مهر: دوستي. وفا: – 2 / 90.
چهره ي زيباي چون ماه معشوق جاي لطف و زيبايي است، ولي مهر و وفا در او نيست. خدايا، آن را نيز به او عطا کن.
جز اين قدّر نتوان گفت در جمالِ تو عيب
که وضعِ مِهر و وفا نيست رويِ زيبا را
(غزل 7 / 4)
2- شاهد: – 7 / 11.
معشوقم نوجوان زيبايي است که روزي به شوخي و بازي مرا به زاري خواهد کشت و از نظر شرع گناهي نخواهد داشت؛ زيرا طفل و کم سال است.
3- بد و نيک نديده است: کنايه از بي تجربه است.
همان بهتر که دلم را از او به خوبي نگه دارم و به او نسپارم، زيرا او بي تجربه و خام است و نمي تواند دل مرا نگه دارد.
4- بوي شير از دهان آمدن: کنايه از طفل و خردسال بودن. شکر: يکي از رنگ هاي شکر، سرخ است؛ چنان که نجم رازي مي نويسد: «و مثال اين مراتب هم چنان بود که قنادي از نيشکر قند سپيد بيرون آورد؛ پس از آن، قند سپيد اوّل بار که بجوشاند، نبات سپيد بيرون آورد و دوم بار بجوشاند، شکر سپيد بيرون گيرد. سيم کرّت بجوشاند، شکر سرخ بيرون گيرد. چهارم کرّت بجوشاند، طبرزد بيرون گيرد. پنجم کرّت بجوشاند، قوالب سياه بيرون گيرد. ششم کرّت بجوشاند دُردي مانند که آن را قُطاره گويند به غايت سياه و کدر بود.» (مرصاد العباد، 38)، در اينجا خواجه هم به سرخي و هم به شيريني لب اشاره دارد.
هر چند از ناز و فريب چشم سياهش خون مي چکد و عاشقان بسياري را مي کشد، ولي هنوز از لب شيرين او بوي شير مي آيد و کودکي بيش نيست.
مي چکد شير هنوز از لبِ هم چون شکرش
گرچه در شيوه گري هر مژه اي قَتّالي است
(غزل 3 / 68)
5- بت: استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. به جان: از صميم جان و دل. حلقه به گوش بودن: کنايه از مطيع و فرمانبر بودن.
معشوق چهارده ساله اي دارم که زيبا و شيرين حرکات است و ماه شب چهارده از جان و دل مطيع و غلام اوست.
6- مرجع ضمير متّصل «ش» در «گهش» مي تواند هم دل باشد و هم معشوق.
خدايا، دل عاشق ما به دنبال آن معشوق نورسته ي زيبا به کجا رفت که مدّعي است از او خبري نداريم؟
7- يار دلدار: ايهام دارد: 1- يار شجاع و دلير 2- يار دلربا و دلبر. قلب: ايهام دارد: 1- قلب و مرکز سپاه 2- دل. جانداري: محافظ و نگهباني.
اگر يار دلربا و دلاور من به همين شيوه قلب سپاه عاشقان را بشکند، به زودي پادشاه او را براي محافظت از جان خود خواهد گماشت.
8- صرف کردن: خرج کردن، فدا کردن. دانه ي در: دانه ي مرواريد، دردانه، استعاره از بت چهارده ساله. صدف سينه: اضافه ي تشبيهي، سينه به صدف مانند شده است؛ از آن جهت که معشوق دُرمانند خواجه در آن آرام گيرد.
اگر آن معشوق دردانه و زيبا سينه ي حافظ را جاي امن و آسايش خود برگزيند، به شکرانه ي آن، جان خود را نثار او خواهم کرد.