- شماره 285
1- عهد: دوران، روزگار. قرابه: قرّابه، ظرف شيشه اي بزرگ شکم فراخ و تنگ دهان، بَرني. قرابه کش: ايهام دارد: 1- کسي که قرابه بر دوش مي کشد و حمل مي کند. 2- کسي که قرابه قرابه شراب نوشد، شراب خوار قهّار. مفتي: فتوادهنده، فقيهي که در امور شرعي فتوا مي دهد.
در روزگار پادشاهي که از سر خطا و گناه مي گذرد، حافظ با قرابه شراب مي نوشد و مفتي شرع با پياله.
2- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. صومعه: – 2 / 2. خم: کوزه ي سفالي بزرگ شراب. محتسب: – 1 / 41. سبو: کوزه ي سفالي دسته دار که در آن شراب مي ريزند.
صوفي تا ديد که محتسب کوزه ي شراب بر دوش مي کشد، از گوشه ي صومعه بيرون آمد و به ميخانه رفت و در پاي خم شراب نشست.
3- شيخ: پير و مرشد صوفيه که از نگاه حافظ بار منفي دارد. شرب اليهود: کنايه از پنهاني شراب نوشيدن، زيرا يهوديان از ترس مسلمانان پنهاني شراب مي نوشيدند. پير مي فروش: پير ميکده که در نظر حافظ قطب و راهنماست – پير مغان در فرهنگ.
سحرگاهان از پير مي فروش احوال شيخ و قاضي و پنهاني شراب نوشيدن آنها را سؤال کردم
4- زبان درکشيدن: کنايه از خاموش گشتن، ساکت ماندن.
او گفت: اگرچه تو محرم راز هستي، ولي اين سخني است که بايد پوشيده بماند و برملا نشود؛ پس سخن مگوي و رازدار باش و شراب بنوش.
5- بهار: – 6 / 235. خون به جوش آمدن: کنايه از خشمگين شدن و به شور و هيجان آمدن.
اي ساقي، بهار فرارسيد و وجهي براي نوشيدن شراب نمانده است. فکري بکن که از اندوه، خون دلم به جوش آمد.
6- ذيل: دامن لباس و جامه. ذيل کرم: اضافه ي تشبيهي، کرم و بخشش از جهت پوشاندن گناه، به ذيل مانند شده است.
عاشق و جوان و تنگ دستم و بهار فرارسيده است. عذرخواهي مرا بپذير و با بزرگواري و بخشش گناه مرا بپوشان.
7- زبان آوري: کنايه از سخن وري و گستاخي در سخن و زبان آوري شمع اشاره است به سرکشي شعله ي شمع. پروانه ي مراد: اجازه و رخصت مراد و آرزو و پروانه در معني معروف آن که عاشق شمع است و در اينجا مراد نيست، با شمع ايهام تناسب است. محبّ: دوستدار و عاشق.
اي عاشق، خاموش باش و سخن مگوي. تا کي مي خواهي هم چون شمع زبان آوري کني؟ زيرا اجازه و رخصت رسيدن به آرزو داده شد.
8- پادشاه صورت و معني: سلطان عالم اين جهان که عالم صورت و شهادت است و آن جهان که عالم ملکوت و غيب است.
اي سلطان عالم صورت و معنا که مانند تو را هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده است،
9- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. ازرق: کبود. خرقه ي ازرق: «از شعار صوفيّه بوده است و مقصود از خرقه قبول کردن، جانشين مرشد شدن است؛ يعني چندان بمان که فلک پير، فاني شده و بخت جوانت جانشين آن گردد.» (ديوان حافظ، قزويني – غني، 193). ژنده: کهنه و فرسوده.
آن قدر زنده بمان تا بخت جوان تو از روزگار پير ژنده پوش خرقه ي کبود را بگيرد و جانشين آن گردد؛ يعني عمر جاودان داشته باشي.