- شماره 280
1- چو: چون، وقتي که. برشکستن: پريشان کردن و پيچ و تاب دادن. صبا: نسيم صبحگاهي. عنبر: – 5 / 58.
بيت را دو گونه مي توان معنا نمود:
1- وقتي که صبا گيسوي تابدار و خوش بوي معشوق را پريشان کرد و بوي خوش آن را به همه جا پراکنده ساخت، هر عاشق دل شکسته از بوي معطّر زلف يار جاني تازه گرفت.
2- وقتي که صبا گيسوي تابدار و خوش بوي معشوق را پريشان کرد، از بوي دلاويز زلف عنرافشان او در هر پيچ و شکني که رسيد، جان تازه يافت.
2- هم نفس: هم دم و دوست. عرضه دادن: آشکار ساختن، بيان کردن. هجران: دوري – فراق در 2 / 18.
کجاست يار و هم دمي تا به تفصيل برايش بيان کنم که دل عاشق من از دوري و فراق معشوق چه ها مي کشد؟
3- گل: گل سرخ. مثال: مانند، تصوير.
روزگار مي خواست با برگ گل چهره ي زيباي تو را به تصوير بکشد، ولي از خجالت و شرم، آن را در لابه لاي غنچه پنهان کرد.
4- کرانه: پايان و انتها. تبارک الله: شبه جمله است، پاک و منزّه است خدا، در زبان فارسي براي تحسين و تعجّب به کار مي رود، شگفتا، پناه بر خدا.
تو در خواب غفلت به سر مي بري و راه عشق نيز بي انتهاست. شگفتا از اين راه که بي پايان است!
5- عذر خواستن: طلب عفو و بخشش کردن، در اينجا به معني دل جويي و جبران کردن. رهروان: جمعِ رهرو، سالکان – فرهنگ.
مگر که زيبايي ديدار کعبه از رهروان راه عشق دل جويي کند، زيرا جان عاشقان زنده دل در بيابان آن سوخت.
6- شکسته: پريشان و دل شکسته. بيت الحزن: خانه ي غم و اندوه – 1 / 255. يوسف: – 9 / 196. يوسف دل: اضافه ي تشبيهي، دل از جهت زيبايي و نوراني بودن، به يوسف مانند شده است. چه زنخدان: اضافه ي تشبيهي، در ادب فارسي، چانه ي معشوق به سبب فرورفتگي زير آن به چاه مانند شده است.
چه کسي براي من پريشان و دل شکسته ي اسير در خانه ي اندوه، نشاني از دل چون يوسفم که در چاه زنخدان يار اسير است، مي آورد؟
7- سر زلف: مجازاً خود زلف (به علاقه ي جزء و کل). خواجه: – 5 / 63. سوختن: کنايه از سخت در رنج بودن. بي دل: عاشق، آزرده و دل خسته. دستان: حيله.
آن سر زلف يار را مي گيرم و براي دادخواهي به دست خواجه مي دهم که حافظ عاشق آزرده از فريب آن سوخت و به رنج افتاد.