- شماره 278
1- زور: قدرت، کنايه از قدرت مستي شراب.
شراب تلخي مي خواهم که قدرت مستي اش چنان باشد که پهلوانان را از پا درمي آورد، تا لحظه اي از دنيا و جار و جنجال آن آسوده خاطر شوم.
2- سماط: سفره. سماط دهر: اضافه ي تخصيصي. شهد: شيرين. شهد آسايش: اضافه ي تشبيهي، آسايش به شهد مانند شده است. مذاق: ذائقه، قوّه ي چشيدن، مجازاً دهان. مذاق حرص: استعاره ي مکنيّه، آز: طمع. بين مذاق، تلخ و شور و بين حرص و آز تناسب است.
اي دل، در سفره ي روزگار دون پرور راحتي و آسايش يافت نمي شود، دهان خود را از دل بستگي هاي تلخ و شور آن بشوي و از حرص و طمع دست بکش که حاصلي جز رنج و بلا ندارد.
3- لعب: بازي. زهره: – 5 / 45. چنگي: چنگ نواز – 8 / 29. مرّيخ: يا بهرام، پنجمين ستاره از افلاک سبعه است که بعد از خورشيد واقع شده است. اين ستاره در تصوّرات ايراني و يوناني و روم ايزد يا خداي جنگ بوده است و منجّمان احکامي آن را کوکب لشکريان مي دانند و بر مبناي همين باورهاي احکامي و اسطوره هاي کهن است که شاعران فارسي، از مرّيخ با عنوان هاي مرّيخ سلحشور، مرّيخ خون آلود، ترک خنجرکش و امير خطّه ي پنجم ياد کرده و از خشم و سلح شوري آن سخن گفته اند. (فرهنگ اصطلاحات نجومي)
شراب بياور و بنوشان که از فريب روزگار مکّار با وجود زهره ي چنگ نواز و مرّيخ جنگجو نمي توان در امان بود و به آسودگي زندگي کرد.
4- بهرامي: منسوب به بهرام پنجم، پانزدهمين پادشاه ساساني و پسر و جانشين يزدگرد اوّل. بر طبق روايات تاريخي عاشق شکار گورخر بوده و به همين جهت به بهرام گور ملقّب شده است (فرهنگ اشارات). جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. گور: ايهام دارد: 1- گورخر 2- قبر. بين کمند، صيد، بهرامي و گور تناسب است.
کمند صيد بهرام گور را رها کن و جام شراب را بردار و بنوش که من همه ي عالم را طي کرده ام؛ نه از بهرام خبري است و نه از گور او؛ يعني در پي دنيا نباش و دل فارغ دار و دور روزه ي عمر را به شادي و خوشي سپري کن.
5- مي صافي: شراب پاکيزه ي سر خم است که به دُرد آميخته نباشد.
بيا تا اسرار عالم را در شراب پاک و صاف نشان بدهم، به شرط آنکه آن را به کج سليقان ناآگاه و بي ذوق نگويي.
بدين شکرانه مي بوسم لبِ جام
که کرد آگه ز رازِ روزگارم
(غزل 4 / 323)
6- نظر: نگاه، توجّه و عنايت. درويشان: فقيران و تهي دستان. منافي: نفي کننده، مخالف. سليمان: – 2 / 57 و 4 / 28. حشمت: جاه و جلال. بين درويشان و سليمان تضاد و بين سليمان و مور تناسب است.
نظر کردن به حال فقيران و تهي دستان خلاف بزرگي و سروري نيست. سليمان با آن همه قدرت و حشمت، به مورچه ي ناتوان توجّه و عنايت داشت.
7- کمان ابرو: اضافه ي تشبيهي، ابروي معشوق از جهت هلالي و قوسي بودن، به کمان مانند شده است. جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز.
کمان ابروي معشوق از حافظ سرپيچي نمي کند، ولي به بازوي ناتوان او که توانايي کشيدن کمان را ندارد، خنده ي تمسخر مي زند.