- شماره 277
1- بلبل: – 1 / 77. عشوه: – 8 / 249.
همه ي فکر بلبل آن است که گل معشوق او شده است و گل، تنها در اين انديشه است که چگونه ناز و عشوه کند.
2- خواجه: – 5 / 63.
شيوه ي دلربايي تنها به کشتن عاشقان و عذاب دادن آنها نيست، بلکه آقا و سرور آن کسي است که غم خوار زيردستان خود باشد و به آنها توجّه و عنايت کند.
3- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از خود شاعر. تغابن: زيانمندي و ضرر. خزف: سفال، استعاره از مردم فرومايه.
شايسته است که لعل از اين زياني که سفال بي ارزش نصيب او کرده و او را از رونق انداخته است، خونين دل شود و افسوس بخورد؛ به عبارت ديگر، سزاوار است اهل فضل به سبب اينکه افراد پست و فرومايه جاي آنها را گرفته اند، خون دل بخورند.
4- فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. قول: ترانه و تصنيف، آواز. غزل: سرود – 8 / 164. تعبيه: آماده و مهيّا.
از لطف و بخشش گل بود که بلبل نغمه سرايي و سرودن را آموخت، وگرنه اين همه ترانه و غزل در منقار او نبود.
5- خواجه به عاشق مدّعي هش دار مي دهد که در راه عشق بلاها و سختي هاي بسيار است و او را از اين کار برحذر مي دارد، زيرا او در خور عشق نمي داند؛ به همين سبب مي فرمايد: اي مدّعي عشق که از کوي معشوقه ي ما گذر مي کني، آگاه باش که ديوار کوچه ي او سر مي شکند؛ يعني من بلاهاي عشق را تحمّل کردم و به آن رسيدم، ولي تو قدرت تحمّل آن را نداري و به معشوق نخواهي رسيد.
6- خدايا، آن معشوق سفرکرده را که صد کاروان دل در پي اوست، هر کجا هست به سلامت بدار و پشت و پناهش باش.
7- صحبت: مصاحبت و هم نشيني. عافيت: سلامت، نجات و رستگاري که نتيجه ي دوري از خلق و دنياي مادّي است. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ.
اي دل، اگرچه آسودگي و سلامت برايت خوش آيند و دل پذير است، امّا از عشق غافل مشو؛ زيرا که عشق با همه ي بلا و رنجي که به همراه دارد، عزيز و باارزش است.
8- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. سرخوش: مست. از اين دست: با اين شيوه و ترتيب. کلاه کج کردن: کنايه از فخر و مباهات کردن، خود را بزرگ دانستن. دستار: عمّامه و منديل، هرچه بر دور سر از شال و يا ديگر پارچه ها به وضع مخصوص پيچند.
اين طور که صوفي در آغاز مجلس از مستي و سرخوشي کلاه خود را کج کرد، با نوشيدن دو جام ديگر، يقيناً دستارش آشفته و درهم مي شود.
9- ديدار: صورت. وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. نازپرورد وصل: کسي که در ناز و نعمت وصال پرورده شده و طعم تلخ دوري و فراق را نچشيده است.
اي معشوق، در پي آزار اين حافظ که به ديدار تو انس گرفته است و پرورده ي ناز وصال توست، مباش.