- شماره 273
1- شفيق: مهربان. حريف: يار يک دل و يک رنگ، دوست هم پياله و باده نوش. بين شفيق و رفيق جناس لاحق است.
اگر يار دل سوز و مهربان هستي، در عهد و پيمان خود وفادار بمان و هم دم خانه و گرمابه و گلستان باش؛ يعني همه جا يار و غم خوار ما شو.
2- شکنج: پيچ و تاب. خاطر: دل، فکر و انديشه.
اي معشوق، زلف پريشان و تابدارت را به دست باد مده و آشفته مکن و نگون که دل عاشقان عشقت که اسير گيسوي شکن در شکن توست، بگذار پريشان باشد.
3- هوا: ميل و آرزو و در معني باد و نسيم که در اينجا مراد نيست، با آب ايهام تضادّ است. خضر: – 8 / 39. اسکندر: – 7 / 245. آب حيوان: – آب حيات در فرهنگ. بين خضر، اسکندر و آب حيوان تناسب است.
اگر در آرزوي آن هستي که با خضر همراه و هم نشين شوي، هم چون آب حيات بخش از چشم اسکندر پنهان باش؛ يعني از شاه و قدرتمندان زمان دوري کن.
4- زبور: کتاب داوود پيامبر – 2 / 174. بلبل: – 1 / 77. بلبل غز خوان: استعاره از خود شاعر.
نغمه ي دل نشين عشق را سرودن، کار هر پرنده اي نيست. بيا و نوگل اين بلبل غزل خوان باش.
5- خداي را: به خاطر و براي خدا.
به خاطر خدا راه و روش خدمت گزاري و بندگي را به ما واگذار کن و تو سلطان و فرمانرواي ما باش که سزاوار آني.
6- حرم: – 5 / 56. صيد حرام: «حيواني که در گرداگرد حرم شکار کردن آن حرام است و اطلاق حرم به سرزمين هاي حوالي مکّه ي معظّمه نيز کنند. (لغت نامه). زنهار: شبه جمله است که براي بر حذر داشتن و ممانعت از کاري به کار مي رود، هش دار.
بر حذر باش تا بر روي شکاري که گرداگرد حريم عشق توست، تيغ نکشي و خونش را نريزي و از آن ستمي که در حقّ دل من کرده اي، نادم و پشيمان باش.
7- يک دل و يک زبان بودن: کنايه از يک رو و بي ريا بودن. خواجه معشق را به شمع يک زبان و يک دل مانند کرده است و آن اشاره است به شعله و نخ درون شمع و نيز در کلمه ي «خندان» به خنده ي شمع که حرکت و لرزش شعله ي آن است، اشاره دارد. خيال: آرزو و فکر، تصوّر. بين شمع و پروانه تناسب است.
اي معشوق، تو هم چون شمع، روشني بخش مجلس عاشقاني، پس مانند آن يک دل و يک زبان باش و آرزو و تصوّر پروانه را در عشق شمع ببين و خندان شو.
8- حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. نظربازي: – 1 / 193. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ.
کمال دلبري و زيبايي در شيوه ي نگاه کردن درست به زيبارويان است؛ پس در روش نگريستن از افراد بي همتاي روزگار باش.
9- خوب: زيبا.
اي حافظ، خاموش باش و سخن مگو و از ستم معشوق ناله و فرياد مکن. چه کسي به تو گفت که عاشق زيبارويان باشي و در چهره ي آنها حيران و سرگشته شوي؟