- شماره 261
1- خسته: مجروح، آزرده. توان: قدرت و نيرو. روان: روح.
اي معشوق، به سوي من بيا تا بار ديگر به اين دل خسته ي من توانايي بازگردد و تن بي جانم جاني تازه بگيرد و زنده شود.
2- فرقت: هجران و دوري. فتح باب: گشودن در، کنايه از گشايش و گشادگي در کار. وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. فتح باب وصال: اضافه ي تشبيهي، وصال معشوق به فتح باب مانند شده است.
بيا که دوري و هجران تو چشم مرا چنان بست و در انتظار گذاشت که گشايش چشم من فقط با ديدار و وصال مجدّد تو امکان پذير است.
3- زنگ: ولايت زنگيان، حبشه و زنگبار که سياه پوستند و در تداول شاعران مقابل روم که سفيدپوستند، قرار دارد. روح رخ: اضافه ي تشبيهي، رخ از جهت سفيدي، به روميان مانند شده است. خواجه در اين بيت، غم را که در دل سبب تيرگي مي شود، به سياه زنگيان و شادي را که سبب روشني دل مي گردد، به خيل روم مانند کرده است. خيل: دسته و گروه، سپاه.
اي معشوق، غمي که هم چون سپاه زنگيان سرزمين دل را تصرّف کرد، فقط با ديدن چهره ي شاد و درخشان تو پاک و زدوده مي شود.
4- آينه ي دل: اضافه ي تشبيهي، دل به آينه مانند شده است. خيال: به فتح اوّل، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، عکس و تصوير. نمودن: نشان دادن.
اي معشوق، در مقابل آينه ي دلم هرچه قرار مي دهم، چيزي جز تصوير چهره ي زيبا و دل فريب تو در آن نقش نمي بندد و نمايان نمي شود؛ يعني دلم فقط تو را مي خواهد.
5- ستاره: استعاره از اشک و ستاره شمردن، کنايه از اشک ريختن. از تو: از دست تو، به سبب دوري تو.
بنا بر اين مثل که شب آبستن حوادث است، روزها به سبب دوري تو اي يار، اشک مي ريزم و منتظر مي مانم، تا ببينم که شب چه حادثه اي برايم پيش مي آورد و آيا به وصال تو خواهم رسيد؟
6- مطبوع: خوش آيند و دل نشين. خاطر: دل و انديشه. بلبل مطبوع خاطر: اضافه ي تشبيهي، دل به بلبل مطبوع مانند شده است. بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو 2- رايحه. گل بن وصل: اضافه ي تشبيهي، وصل معشوق به بوته ي گل سرخ معطّري مانند شده است.
بيا که بلبل دل نشين خاطر حافظ، در آرزوي وصال تو نغمه سرايي مي کند و شعر مي سرايد.