- شماره 257
1- دل از چيزي يا کسي برگرفتن: کنايه از رها ساختن و ترک کردن. آتش پروانه: آتش عشق پروانه. بين شمع، آتش و پروانه تناسب است.
اي معشوق، چهره ي زيبايت را نمايان کن و به من بگو که دست از جان بشوي تا در برابر شمع روي تو هم چون پروانه آتش به جان خود بزنم.
2- آب: استعاره از بوسه. از خاک برگرفتن: کنايه از نواختن و توجّه کردن.
به لب تشنه ي ما نگاه کن و آب از ما دريغ مدار. بر سر کشته ي عشق خود بيا و او را بنواز و توجّهي کن.
3- درويش: فقير و تهي دست.
اگرچه درويش سيم و زر ندارد، او را ترک مکن. در غم عشق تو اشک او را سيم و چهره ي زردش را طلا فرض کن؛ به عبارت ديگر، نزد عاشق تهي دست، اشک او سيم و رخ زردش چون زر است.
4- چنگ: – 8 / 29. عود: به چوب هر درخت گفته مي شود، چوب سياه رنگي است که چون در آتش قرار دهند، دودش بوي خوش مي دهد و در معني نام ساز که در اينجا مراد نيست، با چنگ و بنواز ايهام تناسب است. بساز: قناعت کن. مجمر: آتشدان و منقل. بين آتش، عود در مصراع دوم و مجمر تناسب است.
چنگ را بنواز و به همين قناعت کن. اگر عودي نيست تا مجلس ما را معطّر سازد، اهمّيّتي ندارد. عشق مرا آتش، دل مرا عود و تن مرا مجمر فرض کن.
5- سماع: از اصطلاحات صوفيه، پاي کوبي و دست افشاني و وجد و سرور صوفيان – فرهنگ. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. خرقه از سر برانداختن: – 7 / 17.
خرقه از سر بيرون کن و به رقص و سماع بپرداز و اگر اهل پاي کوبي نيستي، به گوشه اي برو و خرقه ي ما را بر سر خود بينداز.
6- صوف: پشم و نوعي از جامه ي پشمين، در اينجا مجازاً خرقه است. از سر برکشيدن: از سر درآوردن، خرقه جامه اي است جلوبسته که از سر به تن مي کردند و بيرون مي آورند. صافي: خالص و ناب. درکشيدن: نوشيدن. درباختن: دادن و رها کردن. سيم بر: سيمين تن، دلبر سفيداندام زيبا. بين صوف و صافي صنعت شبه اشتقاق است.
خرقه ي زهد ريايي را از سر بيرون کن و شراب ناب بنوش. از سيم و زر بگذر و نثار جانان کن و زيبايي را در آغوش بگير.
7- بخت: اقبال و سعادت.
بگو که دوست يار ما شود و بگذار هر دو جهان دشمن باشد و به بخت بگو که از ما روي برمگرداند و بگذار روي زمين پر از لشکر گردد، باکي نيست.
هزار دشمنم ار مي کنند قصدِ هلاک
گَرَم تو دوستي، از دشمنان ندارم باک
(غزل 1 / 300)
8- طرب: شادي و نشاط. ساغر: جام و پياله ي شراب. بين دو «جوي» جناس تام و بين لب در معني عضو بدن که در اينجا مراد نيست، با کف ايهام تناسب است.
اي معشوق، لحظه اي در کنار ما باش و قصد رفتن مکن. بر کنار جويبار، عيش و شادي بطلب و جام شراب را در دست بگير.
9- بر: کنار و آغوش. کنار: پهلو و آغوش. بين بر، دل، چشم، گونه، لب و کنار تناسب است و بين آتش و آب و بين خشک و تر تضادّ است. بيت داراي لفّ و نشر مرتّب است.
فرض کن که از پيش من رفته اي و در فراق تو، از سوز و آتش دل و اشک چشم، چهره ام زرد و لبم خشک و کنارم تر شده است.
10- واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است.
اي حافظ، مجلس عيش و شادي خود را آراسته و مهيّا کن و به واعظ بگو که محفل عشرتم را ببين و وعظ و منبر ملال آور را رها کن.