- شماره 240
1- آذار: ششمين ماه از ماه هاي سرياني، ماه اوّل بهار. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. وجه: پول. که مي گويد رسيد؟: چه کسي آن را با گفتن «رسيد» تقبّل کرده است و بر عهده مي گيرد. آقاي بهاءالدّين خرّم شاهي در اين باره مي نويسد: «اشاره به رسمي کهن دارد که وقتي در مجلس سور و سرور، درويش يا خواهنده اي اظهار نياز مي کرد که فلان خرج را در پيش دارم، صاحب کرمي از گوشه و کنار مجلس در پاسخ او مي گفت: «رسيد» يعني من تأمين مي کنم و مي پردازم؛ يعني آن را رسيده (وصول شده) بينگار.» (حافظ نامه، 810)
ابر بهاري آشکار شد و نسيم نوروزي شروع به وزيدن کرد. در چنين فصلي پولي براي مي و مطرب مي خواهم. کيست که بگويد وجه تو رسيد و فراهم شد؟
2- شاهدان: جمعِ شاهد – 7 / 11. صعب: سخت و دشوار.
معشوقان زيبا در حال جلوه گري و خود نمايي اند و من از کيسه ي خالي خود شرمنده ام. چه مي شود کرد. کشيدن بار عشق و تنگ دستي هر چند بسيار سخت و دشوار است، ولي بايد آن را تحمّل کرد و به دوش کشيد.
3- قحط: قحطي و کميابي. جود: بخشش و جوانمردي. گل: گل سرخ. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ.
بخشش و جوانمردي کمياب است؛ پس نبايد با طلب و درخواست، آبروي خود را ريخت؛ بلکه بايد با به گرو گذاشتن خرقه گل و شراب خريد. خواجه بارها در ديوان از به گرو گذاشتن خرقه براي تهيّه ي شراب ياد کرده است:
مفلسانيم و هوايِ مي و مطرب داريم
آه اگر خرقه ي پشمين به گرو نستانند
(غزل 5 / 193)
4- دولت: بخت و اقبال، سعادت و خوشبختي. دوش: ديشب. صبح صادق: صبح راستين، سحر و آن سپيدي اي است به شکل افقي در مشرق ظاهر شده و پيوسته گسترش مي يابد و به طلوع خورشيد منتهي مي گردد. دميدن صبح صادق: اشاره است به آيه ي 18، سوره ي تکوير (81): والصُّبحِ ايذا تَنَفَّسَ، و سوگند به صبح چون بدمد. بين دوش و صبح تضادّ است.
گويي به برکت بخت و اقبال نيک گره از کارم گشوده خواهد شد، زيرا ديشب پيوسته تا سحر دعا مي کردم و همراه با من، صبح صادق در حالي که طلوع مي کرد، نفس مي زد و آمين مي گفت.
5- کريمي: يک انسان بخشنده و بزرگوار.
گل با يک لب و صد هزار خنده شادمان به باغ آمد. گويي از جوانمرد و بخشنده اي، در گوشه اي خبري شنيده و بويي برده است. خواجه در بيت حسن طلب زيبايي را به کار برده است.
6- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. دامن چاک شدن و جامه دريدن: کنايه از بي آبرو و رسوا شدن، رنج و زحمت بسيار کشيدن، غم و غصّه خوردن.
اگر در عالم رندي و لاابالي گري، دامني چاک شد و آبرويي ريخته شد، باکي نيست. بايد در نيک نامي هم جامه اي پاره گردد و رنج و زحمتي کشيده شود؛ يعني پس از بدنامي و رسوايي بايد مدّتي را نيز در نيک نامي سپري کرد.
خواهم شدن به بُستان، چون غنچه با دلِ تنگ
وآنجا به نيک نامي، پيراهني دريدن
(غزل 3 / 392)
7- لطايف: جمعِ لطيفه و لطيفه نکته ي باريک و ظريف، هر چيز تازه و بديعي که به ذهن خطور کند و در بيان نگنجد. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لب لعل: اضافه ي تشبيهي، لب در سرخي به لعل مانند شده است. تطاول: ستم، درازدستي که در معني دوم با زلف تناسب است. در بيت نوعي صنعت ترصيع است و نيز بيت داراي استفهام انکاري است.
اين نکته هاي ظريف و لطيفي که من از لب سرخ تو بيان کردم، چه کسي گفته است؟ و اين ستمي که من از زلف زيبا و تابدارت ديدم، چه کسي ديده است؟
8- گوشه گيران: گوشه نشينان – 5 / 44. طمع بريدن: کنايه از قطع اميد کردن، چشم پوشي نمودن.
اگر عدالت پادشاه، حال ستم ديدگان عشق را جويا نشود و از آنها دل جويي نکند؛ پس بايد خلوت نشينان از آسايش چشم پوشي کنند.
9- اين قدر: اين اندازه، اين مقدار. شعر تر: شعر لطيف و باطراوت، شعري که در آن شادي و نشاط باشد، شعر فصيح و بليغ.
نمي دانم چه کسي بر دل حافظ تير عاشق کشي زد؟ فقط اين اندازه مي دانم که از شعر لطيف و باطراوت او خون مي چکد.