• شماره 239

1- بهار: ايهام دارد: 1- فصل بهار 2- شکوفه هاي نورسته – 6 / 235. دميدن: روييدن. وظيفه: مقرّري و مستمرّي. نبيد: شراب. بين بهار و گل تناسب است.

خواجه رندانه از ممدوح درخواست مقرّري مي کند و مي فرمايد: مژده رسيد که فصل بهار آمد و سبزه و گل روييد. اگر مقرّري برسد، آن را براي خريد گل و شراب صرف خواهم کرد.

2- صفير: بانگ و آواز. بط شراب: صراحي و جام شرابي که به صورت مرغابي مي ساختند. فغان: ناله و زاري. بلبل: – 1 / 77. نقاب: روبند و بُرقَع، حجاب، استعاره از برگ هاي سبز گل که با کنار رفتن آن، گل شکفته مي شود.

بيت را دو گونه مي توان معنا نمود:

1- فصل بهار فرارسيد و پرندگان به نغمه سرايي پرداختند. جام شراب کجاست؟ از بلبل فغان و زاري برخاست وقتي که نقاب و روبند معشوق خود (گُل) را به کنار زد.

2- پرندگان فرياد زدند که جام شراب کجاست؟ بلبل به فغان آمد که چه کسي نقاب معشوق او (گُل) را کشيد و به کنار زد؟

3- ذوق: چشيدن، لذّت و خوشي. زنخدان: چانه، در ادب فارسي، زنخدان معشوق از جهت گردي، زيبايي و فرورفتگي زير آن به سيب تشبيه شده است. شاهد: – 7 / 11. گزيدن: به دندان گرفتن، مجازاً بوسيدن. بيت داراي استفهام انکاري است.

خواجه در اين بيت، طعن و طنزي به زاهدان خشک مي زند و مي فرمايد: بهشت و ميوه هاي آن تنها نصيب کسي مي شود که سيب زنخدان زيباي معشوق را گَزيده باشد و کسي که اين را نچشيده است، از ميوه هاي بهشتي چه لذّتي خواهد برد؟

4- طلب: خواستن، جستجو کردن – فرهنگ.

از غم و غصّه شکوه مکن، زيرا در طريق عشق و طلب، هرکس که رنج و زحمتي نکشد، به آسايش دست نمي يابد.

سعي نابرده در اين راه به جايي نرسي

مزد اگر مي طلبي، طاعتِ استاد ببَر

(غزل 6 / 250)

5- مه وش: ماه مانند و زيبا. گل چيدن از روي کسي: کنايه از حظّ بصر بردن و بهره مند شدن. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. بنفشه: – 6 / 16. خط بنفشه: اضافه ي تشبيهي، بنفشه به خطّ صورت مانند شده است. بين روي، عار و خط و بين گل، بستان و بنفشه تناسب است.

اکنون که در گرداگرد باغ، گل بنفشه هم چون خطّ سبز معشوق روييده است، از چهره ي ساقي زيباگلي بچين و بوسه اي طلب کن.

6- کرشمه: – 8 / 249. دل از دست بردن: کنايه از شيفته و بي قرار کردن. برگ: ميل و آرز، قصد.

آن چنان ناز عشوه ي ساقي دل مرا برد که با هيچ کس ديگر ميل و آرزوي هم سخن شدن را ندارم.

بردوخته ام ديده چو باز از همه عالَم

تا ديده ي من بر رخِ زيبايِ تو باز است

(غزل 7 / 40)

7- مرقّع: رقعه ها و پاره هاي به هم دوخته شده، کنايه از جامه ي صوفيان که از پاره هاي رنگارنگِ به هم دوخته شده تهيّه مي شود و حافظ به آن دلق ملمّع نيز گفته است – خرقه در فرهنگ. پير باده فروش: پير ميکده که در نظر حافظ قطب و راهنماست – پير مغان در فرهنگ.

من اين خرقه ي پاره پاره را که همانند گل بر اثر شراب، سرخ و رنگين شده است، در آتش خواهم سوزاند؛ زيرا پير ميکده آن را در عوض يک جرعه شراب از من به گرو برنمي دارد.

من اين دلقِ مُرقّع را بخواهم سوختن روزي

که پيرِ مَي فروشانش به جامي برنمي گيرد

(غزل 5 / 149)

به کويِ مَي فروشانش به جامي برنمي گيرد

زهي سجّاده تقوا که يک ساغر نمي ارزد

(غزل 2 / 151)

8- بهار: ايهام دارد: 1- فصل بهار که در اينجا استعاره از دوران جواني است. 2- گل و شکوفه – 6 / 235. دادگسترا: اي دادگستر و اي عادل، کنايه از شاه يا خداوند است. موسم: زمان و هنگام.

اي پادشاه عادل و دادگستر، بهار در حال سپري شدن است. ما را درياب که زمان گذشت و حافظ هنوز شراب ننوشيده و کامي برنگرفته است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا