- شماره 225
1- مرحوم دکتر قاسم غني او را يکي از شاه زادگان سلسله ي آل مظفّر مي داند و معتقد است که کلمه ي سلطان، جزو اسم اين شاه زاده است و هرگز پادشاه نبوده است و او همان سلطان غياث الدّين محمّد است که ذکر او در تواريخ آل مظفّر آمده است.
2- نويسنده و مؤلّف (گنج مراد) آقاي سيروس نيرو اين شخصيّت را برادر شاه شيخ ابواسحاق اينجو مي دانند که بنا به نوشته ي ايشان از سال 736 تا سال 739 مستقلاً در شيراز حکومت مي کرده است.
3- ادوارد براون از قول شبلي نعماني مي نويسد که اين شخص يکي از ملوک هند است که حافظ را به هند دعوت کرده است.
4- آقاي رحيم ذوالنّور در کتاب (در جستجوي حافظ) توضيح مي دهند که در جلد اوّل تاريخ فرشته از غياث الدّين نامي نام مي برد که در سال 799 به مدّت يک ماه و چند روز سلطنت کرده و در جاي ديگر همين کتاب تاريخ فرشته، ذکر غياث الدّين تغلق شاه ثاني، نواده ي سلطان سرور شاه آمده که در سال 790 به سلطنت رسيده و پس از پنج ماه مرده است.
5- مرحوم دکتر خانلري اين شخصيّت را همان غياث الدّين محمّد شاه دوم از سلاطين تغلقيّه دهلي مي دانند که از سال 752 – 725 حکمران آن ناحيه بود و به زبان و ادب فارسي و ساير معارف تسلّط داشته است.
6- دکتر صفا در تاريخ ادبيات ايران، در جلد سوم، بخش 2، صفحه ي 1069 مي نويسد: «… و يک جا هم از سلطان غياث الدّين بن- سلطان سکندر، فرمانرواي بنگال که در سال 768 هجري بر تخت سلطنت بنگال جلوس کرده بود، ياد نمود و علّت، آن بود که سلطان غياث الدّين مذکور بنا بر مشهور، مصراعي را طرح کرد بدين گونه (ساقي حديث سرو و گل و لاله مي رود) و به حافظ فرستاد تا آن را تمام کند و حافظ غزلي به مطلع ذيل بدو باز فرستاد:
ساقي، حديثِ سرو و گل و لاله مي رود
واين بحث، با ثَلاثه ي غَسّاله مي رود»
اينک با توجّه به همه ي موارد ياد شده، همين طور که مرحوم دکتر حسين علي هروي عقيده دارند اين شخصيّت همان فرمانرواي کلّ بنگال است که دکتر ذبيح الله صفا معرّفي کرده اند؛ زيرا حال و هواي غزل از قبيل شکّرشکني طوطيان، طوطيان هند، بنگال و راه يک ساله همگي دلالت بر اين دارد که اين غزل براي سلطان بنگاله ي هند سروده شده است.
ذکر اين نکته نيز ضرورت دارد که مرحوم دهخدا در ذيل کلمه ي غياث الدّين مي نويسد: ابن اسکندر، معروف به اعظم شاه از ملوک بنگاله. وي در سال 771 هـ ق. بر سکندر شاه اوّل شوريد و در سال 792 هجري قمري بر تخت نشست (از معجم الانساب زامباور، جلد 2، ص 427) و به دنبال آن، شرحي را که در کتاب از سعدي تا جامي ادوارد براون آمده، ذکر مي کنند. بنابراين، اين سلطان غياث الدّين بن اسکندر معروف به اعظم شاه، پس از جنگ و خروج بر سکندر شاه اوّل در منطقه ي خود، صاحب نفوذ بوده و در خلال سال هاي 768 الي 792 مصراع اوّل مطلع غزل حافظ را براي حافظ فرستاده است؛ هر چند که پس از رحلت حافظ هم رسماً به سلطنت رسيده باشد و بايد دانست که مورّخين در ذکر سنوات چندين دقّت کافي به کار نمي برده اند.» (شرح جلالي بر حافظ، 1199)
1- سرو: – 5 / 18. گل: گل سرخ. لاله: – 9 / 58. حديث: سخن، قصّه و ماجرا. ثلاثه ي غسّاله: قدما داروي دفع خمار را سه جام شراب پي در پي مي دانستند که بامدادان نوشيده شود و در لغت نامه ي دهخدا آمده است: «سه پياله ي شراب که به وقت صبح نوشند و آن، شوينده ي غم ها و شوينده ي فضول تن و مزيّل کدورت بشريّات باشد.» و نيز در فرهنگ معين آمده است: «سه پياله ي شراب که به وقت صبح مي نوشيده اند. علي الصباح سه جام صبوحي مي زده اند که ثلاثه ي غسل دهنده ي معده مي گفته اند.»
اي ساقي، سخن از سرو و گل و لاله است و اين گفتگو همراه با نوشيدن ثلاثه ي غسّاله است.
2- نوعروس: استعاره از گل. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. حدّ: نهايت و منتهاي هر چيز. حسن: جمال و زيبايي. صنعت: فن، پيشه، هنر، چاره و تدبير. دلّاله: با توجّه به نوعروس در مصراع اوّل بايد کسي باشد که زن خواه و شوي جوي را به هم رساندن و در اين بيت مي تواند «مي» باشد که عاشق را به وصال معشوق مي رساند و او را در فهم زيبايي هاي معشوق ياري مي دهد.
اي ساقي، شراب بده که گل باغ به نهايت کمال زيبايي خود رسيد و در اين زمان به واسطه ي شراب نيازمنديم تا از همه ي زيبايي هاي اين نوعروس بهره مند گرديم.
3- شکّرشکن: شکننده ي شکر، شکرخوار. کنايه از شيرين سخن و نيکوبيان. قند پارسي: استعاره از شعر پارسي، شعر شيرين حافظ. بنگاله: بنگال، ناحيه اي است در شرق شبه جزيره ي هندوستان که مرکز آن کلکته است. بين شکر و طوي و بين هند و بنگال تناسب است.
همه ي طوطيان هند از اين قند پارسي که به بنگال مي رود، شيرين سخن خواهند شد؛ به عبارت ديگر، به واسطه ي اين شعر شيرين فارسي که به بنگال مي رود، همه ي شاعران و سخنوران هند خوش بيان و نيکوگفتار خواهند شد.
4- طيّ مکان و زمان: درنورديدن زمان و مکان، «طيّ الارض، نوعي کرامت که به جاي گام برداشتن و رفتن زمين در زير پاي آدمي به تندي پيچيده شود و او به مقصد خويش هر چند دور باشد، در مدّتي بسيار کم رسد.» (لغت نامه). سلوک: سير و حرکت. طفل: استعاره از شعر شاعر.
خواجه در ادامه ي بيت قبل مي فرمايد: ببين که شعر دلکش من چگونه و با چه سرعتي طي مکان و زمان مي کند و در همه جا منتشر مي شود؛ به طوري که اين طفل شعر من، يک شبه راه يک ساله را طي مي کند و درمي نوردد.
5- چشم جادوانه: چشم جادوگر و فريبنده. کاروان سحر: کارواني از سحر و جادو. بين جادوانه، فريب و سحر تناسب است.
آن چشم فريبنده و افسونگر معشوق را که عابد و زاهد از راه به در مي کند و مي فريبد، نگاه کن که همانند قافله سالاري به دنبالش، کارواني از سحر و جادو روان است.
6- از ره رفتن: کنايه از گمراه شدن و فريب خوردن. عشوه: فريب و نيرنگ. عجوز: زن پير و سال خورده – 9 / 37. مکّاره: زن مکّار و فريبنده. محتاله: زن حيله گر.
فريب دنيا را مخور و از راه به در مشو، زيرا که دنيا پيرزني است که نشست و برخاستش همراه با فريب و نيرنگ است؛ يعني همه ي رفتار و حرکاتش مکّارانه است.
7- ژاله: شبنم که بامدادان بر برگ گل نشيند. قدح: جام و پياله ي شراب. لاله: – 9 / 58. قدح لاله: اضافه ي تشبيهي، لاله از جهت سرخي و شکل، به جام و پياله ي شراب مانند شده است و خواجه ژاله را به باده مانند کرده است که در جام قرار دارد. بين ژاله و لاله جناس لاحق است.
از سوي گلستان زيباي شاه نسيم بهاري در حال وزيدن است و از شبنم صبحگاهي، در جام سرخ لاله شراب مي ريزد.
8- سلطان غياث دين: – مقدّمه ي همين غزل. ناله: ايهام دارد: 1- نغمه و آهنگ 2- آه و زاري – 2 / 123.
اي حافظ، از اشتياق ديدار مجلس سلطان غياث الدّين غفلت مکن، زيرا کار تو از ناله پيش مي رود و به سامان مي رسد.