- شماره 224
1- مدام: پيوسته و هميشه. نظر: نگاه.
چه خوش است حال دلي که پيوسته به دنبال نگاه نباشد و به هر خانه اي که او را بخوانند، بي خبر و ناآگاه نرود.
2- اولي: بهتر و سزاوارتر.
خواجه خود را به مگس و لب شيرين يار را به شکر مانند کرده است و مي فرمايد: بهتر است که به آن لب شيرين يار دل نبندم و بوسه اي طلب نکنم؛ ولي اين کار ممکن نيست، زيرا مگس چگونه مي تواند به دنبال شکر نرود!
3- سواد ديده: سياهي چشم، مردمک چشم. بين ديده، اشک و نظر تناسب است.
سياهي چشم غم ديده ي مرا با اشک مشوي که اين سياهي، نقش و نشان خال سياه و زيباي توست که هرگز از مقابل ديده ام محو نمي شود.
4- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ.
همان گونه که بوي خوش و دل پذير زلف خود را از باد صبا دريغ نداري، از من نيز دريغ مکن؛ زيرا بدون زلف زيبا و تابدارت زندگي برايم ممکن نيست.
5- هرزه گرد و هرجايي: ولگرد و آواره. هنر: دانش و فضيلت، خواجه در اين بيت هرزه گردي و هرجايي بودن را به طنز، هنر دانسته است.
اي دل، اين چنين ولگرد و آواره نباش و به هرجا رفت و آمد نکن؛ زيرا با اين هنر کارت از پيش نمي رود و به مقصود نخواهي رسيد؛ به عبارت ديگر، اي دل، تو هيچ هنري جز هرزه گري و ولگردي نداري و اين هنر هم نمي تواند تو را به آرزويت برساند.
6- مست: بي خويش و بي خود. شريعت: دين. بدين قدر: به اين اندازه، کنايه از گناه مستي.
به چشم خواري و ذلّت به من مست نگاه مکن، زيرا آبروي دين با اين مقدار گناه من که مستي است، هرگز از بين نمي رود.
7- گدا: فقير و تهي دست. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند.
شايد خواجه رندانه از ممدوح خود طلب وجه و صله مي کند و مي فرمايد: من گدا و درمانده در اشتياق رسيدن به معشوق زيباي سروقامتي هستم که جز با سيم و زر فراوان نمي توان دست در کمر او زد و به وصالش رسيد.
8- مکارم: جمعِ مرکمت، بزرگواري و نيکي ها. عالمي دگر: دنياي ديگر، کنايه از دنياي بزرگ. وفاي عهد: به جاي آوردن عهد و پيمان – 2 / 90. خاطر: دل، انديشه و فکر.
تو که دنياي ديگري از بزرگواري ها و نيکي ها هستي، وفاي به عهد و پيمان خود را فراموش مکن.
9- سياه نامه: کسي که نامه ي اعمالش سياه باشد، گناه کار. دود دل: استعاره از آه دل.
در ذهن خواجه از دود، دوده تداعي شده و آه دل را به دوده و مرکّب تشبيه کرده است که در سر قلم جاري است؛ به همين سبب مي فرمايد: گناه کارتر و سياه نامه تر از خود سراغ ندارم، پس چگونه هم چون قلم، دود دلم از سينه برنخيزد و به سر نرود و اشک حسرت نبارم؟
10- هدهد: – 1 / 90. از راه بردن: کنايه از فريب دادن و گمراه کردن. باز سفيد: باز سپيدپر که از بهترين نوع بازهاي شکاري است – 7 / 40. باشه: «جانوري است شکاري از جنس زردچشم و کوچک تر از باز باشد.» (لغت نامه). مختصر: کوچک و حقير، بي ارزش.
مرا با تاج هدهد فريب نده که باز سفيد هم چون باشه نيست که پيوسته در پي شکار حقير و بي ارزش باشد.
11- به در رفتن: بيرون رفتن و خارج شدن.
شراب بياور و اوّل به دست حافظ بده تا بنوشد، به شرط آنکه از اين مجلس سخن به بيرون نرود و داستان باده نوشي به گوش محتسب نرسد.