- شماره 221
1- تاب: تندي و خشم و در معني پيچ و تاب که در اينجا مراد نيست، با زلف ايهام تناسب و با آشتي تضادّ است.
عتاب: ملامت و سرزنش، خشم و عصبانيّت.
وقتي بر زلف زيبا و تابدارش دست مي زنم، خشمگين مي شود و قهر مي کند و هنگامي که از درِ صلح و آشتي درمي آيم، به ملامت و سرزنش مي پردازد.
2- نظّاره: بيننده و تماشاگر. ره زدن: راه زدن، کنايه از فريب دادن و گمراه کردن. در نقاب رفتن: در حجاب شدن، پنهان گشتن.
معشوق زيباي ماه رو با هلال ابروي خود، راه عاشقان بيچاره اي را که غرق تماشاي اويند، مي زند و اسير خود مي کند و به ناگاه مي رود و خود را پنهان مي سازد.
3- بين شب و روز و بي بيداري و خواب تضادّ است.
در شب باده نوشي با بيدار نگه داشتن من، مست و پريشانم مي کند و اگر روز بعد از او گله و شکايت کنم، خود را به خواب مي زند و اظهار بي اطّلاعي مي کند.
4- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ.
اي دل، راه عشق راه پر فتنه و آشوبي است و آن کس که اين راه را شتابان و باعجله طي کند، به يقين خواهد افتاد و از ادامه ي راه باز خواهد ماند.
5- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. بين گدايي و سلطنت و بين سايه و آفتاب تضادّ است. بيت داراي استفهام انکاري است. خواجه درگاه معشوق را به سايه و سلطنت را به آفتاب مانند کرده است که البتّته از نظر او اين سايه از آن آفتاب بالاتر و باارزش تر است.
اي عاشق، گدايي درگاه معشوق را به سلطنت مفروش و برتر مدان، آيا کسي از سايه ي درگاه معشوق به آفتاب مي رود؟! يعني وصال يار بسيار باارزش تر و برتر از داشتن سلطنت و پادشاهي است.
6- سواد: سياهي، پيش نويس نامه که خط خورده و سياه است و در مقابل بياض به معني سفيدي که پاک نويس است و از قلم خوردگي پاک و سفيد مي باشد و بياض در اينجا استعاره از موي سفيد است. سواد نامه ي موي سياه: اضافه ي تشبيهي، موي سياه به سواد نامه تشبيه شده است. طي شدن: به سرآمدن و تمام شدن. انتخاب: بيرون کشيدن و کندن.
زماني که سياهي موي تو به پايان رسيد و دوره ي جواني سپري شد و پيري فرارسيد، ديگر نه تنها سفيدي موهايت کم نمي شود، بلکه رو به فزوني هم مي رود؛ اگرچه صد بار آنها را برکني و بيرون بکشي.
7- نخوت: غرور و تکبّر. کلاه برداري: کنايه از سروري و بزرگي و پادشاهي. شراب: مي، نوشيدن آب.
خواجه حباب را پر از باد غرور پنداشته و گردي آن را به کلاه مانند کرده است و مي فرمايد: وقتي باد غرور و تکبّر در سر حباب بيفتد، سروري و غرورش به هنگام نوشيدن شراب از بين خواهد رفت.
8- حجاب: در لغت به معني مانع و سدّ است و در اصطلاح عرفاني، مانعي که عاشق را از معشوق بازدارد و يا هر چيزي که انسان را از حق دور سازد. از ميان برخاستن: نيست و فنا شدن.
اي حافظ، وجود مادّي تو مانعي است براي رسيدن به معشوق؛ پس از ميان برخيز و خود را فنا کن. خوشا به حال کسي که در راه عشق بي حجاب و مانع رود.
ميانِ عاشق و معشوق هيچ حايل نيست
تو خود حجابِ خودي حافظ از ميان برخيز
(غزل 8 / 266)
حجابِ چهره ي جان مي شود غبارِ تنم
خوشا دَمي که از آن چهره پرده برفکنم
(غزل 1 / 342)