- شماره 22
1- اهل دل: اهل عشق و عرفان، صاحب نظران و اهل طريقت. سخن شناس: سخن سنج، حقيقت شناس.
وقتي که سخن عارفان و عاشقان را مي شنوي، مگو که نادرست است. عزيز من، اشتباه تو در اين است که سخن شناس نيستي و در شناخت حقيقت به خطا رفته ايت.
2- دنيي و عقبي: مُمال دنيا و عقبا، جهان مادّي و آخرت. سر فرودآمدن: کنايه از تسليم شدن و تعظيم کردن. تبارک الله: شبه جمله است، پاک و منزّه است خدا، در زبان فارسي براي تحسين و تعجّب به کار مي رود، شگفتا، پناه بر خدا. فتنه: آشوب و غوغا.
به نعمت هاي اين جهاني و آن جهاني اعتنايي ندارم و رنگ تعلّق نمي پذيرم. شگفتا از اين شور و فتنه هايي که در سر ما نهفته است.
بيت به اين نکته ي عرفاني اشاره دارد که عارف، خدا را عاشقانه مي پرستد و به دو جهان بي اعتناست. خواجه در جاهاي ديگر ديوان اين مضمون را بيان مي کند:
فاش مي گويم و از گفته ي خود دل شادم
بنده ي عشقم و از هر دو جهان آزادم
(غزل 1 / 317)
3- اندرون: ضمير، باطن و دل. خسته دل: آزرده دل، غم ديده. فغان و غوغا: خروش و آشوب.
بيت اشاره دارد به اين باور قدما که شاعر از خود هيچ گونه اراده و اختياري ندارد و يک نيروي دروني او را به سرودن شعر وامي دارد. اعراب جاهلي بر اين بودند که جنّي و پري اي به نام تابعه به شاعر تلقين شعر مي کند. مولانا در اين باره مي فرمايد:
اي که ميانِ جانِ من تلقينِ شعرم مي کني
گر تن زنم، خاموش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
(کلّيّات شمس، جلد سوم، 170)
در وجود من آزرده دل و غم ديده نمي دانم کيست که من خاموشم و او پيوسته در خروش و فرياد است.
4- دل از پرده برون شدن: ايهام دارد: 1- دل از حجاب و پرده بيرون آمدن، راز دل آشکار گشتن و رسوا شدن. 2- دل از نغمه و آهنگ خارج شدن؛ يعني دل نغمه و آهنگي را زمزمه مي کرد که ناگهان از آن خارج شد و فراموش کرد. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. بنال: فعل امر از ناليدن، آواز بخوان. هان: شبه جمله است، هش دار، آگاه باش. به نوا: به سامان. بين پرده در معني حجاب با مطرب ايهام تناسب و بين پرده در مصراع دوم با مطرب تناسب و نيز بين پرده در معني حجاب با پرده در مصراع دوم جناس تامّ است.
راز پوشيده ي دلم آشکار شد و يا دل زمزمه و آهنگ خود را از ياد برد. هان اي مطرب، کجايي؟ بيا و آواز بخوان که از آهنگ و آواز توست که کار ما سامان مي يابد.
5- کار جهان: امور دنيا. التفات: توجّه و روي آوردن. رخ: چهره، جلوه. خوشش آراست: او را خوش آراست، ضمير متّل «ش» ضمير مفعولي است.
خواجه رندانه آنچه را که در بيت دوم گفته بود، نقض مي کند. در آنجا به دنيا و عقبا بي توجّه بود و در اينجا دنيا در نظرش آراسته و زيباست و براي اين امر دليلي آورده است و مي فرمايد: هرگز به کار جهان توجّهي نداشتم و وابسته ي آن نبودم. اين جمال دلربا و زيباي تو بود که اين گونه دنيا را در پيش چشمم خوش و خوب جلوه داد و آراست.
مرادِ دل ز تماشايِ باغِ عالَم چيست؟
به دستِ مردمِ چشم از رخ تو گُل چيدن
(غزل 4 / 393)
6- خيال در دل پختن: انديشه هاي بي جا و بي فايده به ذهن راه دادن، آرزوهاي دور و دراز در دل آوردن. خمار: ملالت و سردردي که ساعتي پس از خوردن شراب و زايل شدن نشئه ي آن عارض مي شود که با نوشيدن جامي ديگر، اين خماري برطرف مي گردد. صد شبه: براي کثرت است، بسيار زياد. شراب خانه: ميخانه.
خيالات فراواني که در سر داشتم، سبب شد که سراسر شب نخوابم. شب هاي زيادي است که بر اثر ننوشيدن مي خمار هستم. شراب خانه کجاست تا با نوشيدن شراب، اين خمار طولاني را از سر بيرون کنم؟
7- ومعه: – 2 / 2. حق به دست شماست: ايهام دارد: 1- حق با شماست. 2- اين تن من که در دست شماست و با شراب مي شوييد، حقّ است.
از رياکاري اهل صومعه چنان ملول و آزرده شدم و اشک خونين ريختم که صومعه با خون دلم آلوده شد و اگر مرا به خرابات ببريد و به باده بشوييد، حق با شماست.
بيا به ميکده وُ چهره ارغواني کُن
مرو به صومعه کآنجا سياه کارانند
(غزل 8 / 195)
8- از آن: از آن جهت، به آن دليل. دير مغان: – 2 / 2. آتش: استعاره از عشق و در معني حقيقي آن، با دير مغان ايهام تناسب است.
خواجه عنايتي به بيت قبل نيز دارد که مرا در صومعه نمي خواهند، زيرا خون دلم سبب آلودگي آن مي شود، ولي در دير مغان عزيز و گرامي ام؛ به همين سبب مي فرمايد: از آن جهت مرا در دير مغان و مجلس انس عاشقان گرامي مي دارند که آتش جاويد عشق در دل من روشن است.
با منِ راه نشين خيز و سويِ ميکده آي
تا در آن حلقه ببيني که چه صاحب جاهم
(غزل 7 / 361)
9- ساز: آلت موسيقي، نغمه و آهنگ. در پرده زدن: پشت پرده نواختن، در قديم پرده اي بوده که در مجلس زرگان مي کشيدند و نوازندگان پشت آن مي نشستند، مي نواختند و مي خواندند تا اهل مجلس به راحتي به رقص و پاي کوبي بپردازند، مجلس رقص و آواز، پرده در اين ترکيب به معني سراپرده و حرم است و در معني نغمه و آهنگ که در اينجا مراد نيست، با مطرب و ساز ايهام تناسب است. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. دماغ: مغز، ضمير، باطن و درون. هوا: ميل و آرزو، عشق.
چه نغمه و آهنگي بود که آن مطرب در پرده مي نواخت که عمرم گذشت و هنوز آرزوي آن در دلم است. خواجه نظري نيز به آن نغمه ي عشق مطرب ازل دارد که هنوز ياد آن در دل و جانش است.
10- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. ندا دادن: آواز دادن و خطاب کردن. ديشب: در شعر حافظ مترادف با دوش است و در اينجا مراد ابتداي خلقت و روز ازل است. اندرون: دل و باطن، ضمير. فضاي سينه: درون سينه، شاعر سينه ي خود را داراي فضايي مي داند که صدا در آن منعکس مي شود، صدا: انعکاس، پژواک.
ديشب نغمه ي عشق تو در دل من طنين انداز شد و هنوز انعکاس آن در فضاي سينه ام باقي است.