- شماره 213
1- گوهر: درّ و مرواريد، استعاره از عشق و دوستي. مخزن اسرار: خزينه ي رازها، استعاره از دل. حقّه: جعبه و صندوقچه ي کوچک که در آن جواهر مي گذاشتند. حقّه ي مهر: استعاره از دل. مهر و نشان: نقش و سلامت – 6 / 34. بين گوهر، مخزن و حقّه تناسب و بين مِهر و مُهر جناس ناقص است.
عشقي که در دل من است، به همان صورت که بود، هست و با گذشت زمان تغيير نکرده است و صندوقچه ي مهر و محبّت با همان مهر و نشان، محکم و دست نخورده باقي مانده است.
2- زمره: گروه و دسته. ارباب امانت: اهل امانت، امانت داران، کساني که بار امانت را بر دوش دارند – 3 / 184. لاجرم: ناگزير، ناچار. گوهربار: اشک بار، اشک ريز.
عاشقان از جمله کساني هستند که بار امانت عشق را بر دوش دارند؛ پس به ناچار در اشتياق معشوق چشم آنها چون گذشته اشک بار است.
3- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. همه شب: تمام و سراسر شب. مونس: يار و هم دم. بين صبا، صبح و بو تناسب و بين شب و صبح تضادّ است.
از نسيم صبا که پيام آور عاشقان است، بپرس تا به تو بگويد که تمام شب تا صبح، بوي خوش زلف زيبايت يار و هم دم جان ماست، همان گونه که در گذشته بوده است.
4- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. گوهر: درّ و مرواريد. قدما معتقد بودند که تابش خورشيد جواهرات را در معادن ايجاد مي کند که خواجه نصيرالدّين طوسي در تنسوخ نامه ي ايلخاني از صفحه ي 22 – 16 بحث مبسوطي در اين باره دارد. بين لعل، گوهر، خورشيد، معدن و کان تناسب است.
کسي خواهان و مشتاق لعل و گوهر نيست و الّا خورشيد چون گذشته به ساختن لعل و گوهر در معدن مشغول است؛ يعني هستند کساني که اهل معرفت و عشق اند، ولي کسي نيست که آنها را بشناسد و بها دهد.
5- غمزه: – 8 / 249. زيارت: ديدار و ملاقات. دل نگران: منتظر، مضطرب و پريشان حال.
اي معشوق، عاشق دل باخته ي خود را که با ناز و عشوه ي دل فريبت کشته شده، به ديداري درياب و نوازشي کن؛ زيرا او هم چون گذشته در اشتياق ديدار تو منتظر و پريشان است.
6- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لب لعل: اضافه ي تشبيهي، لب از جهت سرخي به لعل مانند شده است.
شايد بيت اشاره داشته باشد به اين عمل که لعل را براي شفّاف شدن در خون دل يا خون جگر حيوان کشته شده مي گذاشتند – 2 / 226. عيان: ظاهر و آشکار. بين خون، دل و لب تناسب و بين نهان و عيان تضادّ است.
رنگ خون دل ما را که پنهان مي کني، مانند گذشته در لب سرخ لعل گون تو ظاهر و آشکار است.
7- هندو: منسوب به هند، «سياه از هر چيز.» (لغت نامه)، مجازاً غلام سياه گفتم: با خود مي پنداشتم و خيال مي کردم. ره زدن: راه زدن، کنايه از غارت کردن، گمراه نمودن. سيرت و سان: خلق و خوي، عادت و روش.
با خود مي پنداشتم که ديگر گيسوي سياه و تابدار تو راه دل هاي عاشقان را نمي زند و گمراه نمي سازد، ولي پس از گذشت سال ها ديدم که هم چنان به همان شيوه و روش گذشته است.
8- چشمه: استعاره از چشم. آب: اشک. بين چشم و چشمه جناس زايد و بين چشمه و آب تناسب است.
اي حافظ، داستان اشک خونين خود را بيان کن، زيرا هنوز هم مثل گذشته از چشمه ي چشم تو اشک جاري است؛ يعني ماجراي عشق و عاشقي هم چون گذشته با غم و درد و گريستن همراه است و ادامه دارد.