- شماره 203
1- دفتر: کتاب و دفتر شعر – 2 / 44. صهبا: «مؤنّث اصهب. شراب انگوري، شرابي که مايل به سرخي باشد.» (لغت نامه). ميکده: – ميخانه در فرهنگ. بين دفتر و درس و بين صهبا و ميکده تناسب است.
سال ها کتاب و دفتر ما در گرو شراب بود و ميکده از درس و دعاي ما گرمي و رونق گرفته بود؛ يعني ما در مدرسه درس و دعا مي خوانديم و در دفتر مي نوشتيم و سپس آن را براي نوشيدن شراب به نزد پير ميکده به گرو مي نهاديم و يا به تعبيري ديگر، در ميکده درس و دعاي عشق مي خوانديم و اين کار ما سبب رونق و اعتبار آنجا شده بود.
در همه دَيرِ مُغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گُرُوِ باده وُ، دفتر جايي
(غزل 1 / 490)
2- پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ.
لطف و خوبي پير مغان را نگاه کن که هرچه ما بدمستان خراب عربده جو کرديم، به چشم بزرگوار او زيبا و پسنديده بود.
3- دفتر در شعر خواجه رمز علم ظاهري و درس و بحث و مدرسه است – 2 / 44 و 3 / 378.
دفتر دانش ما را با شراب بشوييد و پاک کنيد، زيرا ديدم که فلک در کمين خردمندان است و قصد نابودي آنها را دارد.
فلک به مردمِ نادان دهد زمامِ مراد
تو اهلِ فضلي و دانش، همين گناهت بس
(غزل 6 / 269)
آسمان کشتيِ اربابِ هنر مي شکند
تکيه آن بِه که بر اين بحرِ معلّق نکنيم
(غزل 6 / 378)
4- بتان: جمعِ بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. آن: – 1 / 125. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ.
اي دل، اگر حقيقت زيبايي را مي شناسي، از معشوقان زيبارو آن چيزي را طلب کن که از عشق برمي خيزد و لطيفه ي نهاني است؛ زيرا اين سخن را کسي گفت که اهل بصيرت بود و در علم جمال شناسي آگاهي داشت.
5- پرگار: – 5 / 87. بين پرگار، دَوَران و دايره تناسب و بين سرگشته و پابرجا تضادّ است.
دل من مانند شاخه ي متحرّک پرگار به هر طرف مي گرديد و سرگشته بود و در اين سرگشتگي مانند شاخه ي ديگر پرگار که ثابت است، محکم و استوار بود؛ يعني دل من در عين حيراني و سرگرداني، در عشق پابرجا و استوار است.
6- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. محبّت: دوستي و مهرورزي و در شعر حافظ مترادف با عشق است. عمل: از اصطلاحات موسيقي است که در معاني زير آمده است: 1- «اجراي عملي موسيقي در مقابل علم تئوري و موسيقي نظري. 2- ترکيب، آهنگ سازي، بداهه پردازي و بديهه سرايي. 3- تصنيف نغمات و آهنگ سازي. 4- يکي از اقسام تصانيف که در موسيقي قديمي نقش داشته است.» (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). خون پالا: خون پالاينده، خون فشان و خونريز.
مطرب از سوز و درد عشق آهنگي مي نواخت که حکيمان جهان که با عشق بيگانه بودند، خون مي گريستند.
7- طرب: نشاط و شادي. سرو سهي بالا: سرو راست قامت، استعاره از معشوق بلندقامت زيبا – 5 / 76، سرو سهي در اصطلاح موسيقي که از الحان باربَد است و در اينجا مراد نيست، با طرب تناسب است.
از شدّت شادي و طرب هم چون گل که بر لب جويبار مي شکفد، شکوفا شدم؛ زيرا که سايه ي آن معشوق زيباروي سروقامت بر سرم افتاده بود.
8- پير گل رنگ: استعاره از شراب قرمز، زيرا هر قدر شراب کهنه باشد، مرغوب تر است و حافظ شراب را پير و خود را مريد آن مي داند.
حافظ مريدِ جامِ مَي است، اي صبا برو
وز بنده بندگي برسان شيخِ جام را
(غزل 8 / 7)
عدّه اي آن را به پير مغان که داراي چهره ي سرخ و شاداب و خندان است، تعبير کرده اند که براي اطّلاع بيشتر – (آيينه ي جام، 114؛ حافظ نامه، 740). ازرق: کبود. ازرق پوشان، کساني که جامه ي کبود بر تن کنند، کنايه از صوفيان. رخصت: اجازه.
خبث: بدکاري و شرارت.
پير گل رنگ من اجازه نداد که از پليدي و بدکاري صوفيان ازرق پوش رياکار سخن بگويم و آنها را رسوا نمايم، وگرنه داستان ها از آنان بازگو مي کردم.
9- قلب اندوده: ايهام دارد: 1- قلب سياه و زنگار گرفته. 2- سکّه ي تقلّبي سياه. معامل: معامله کننده و خريدار، مشتاق و آرزومند.
قلب سياه و زراندود حافظ نزد او پذيرفته نشد، زيرا اين خريدار و مشتاق، به همه ي عيب هاي پنهاني آگاهي و بصيرت داشت.