شماره 20
1- يک سو شدن: تمام شدن، به کنار رفتن. عيد: مراد عيد فطر است- 1 / 131. برخاستن: به هيجان آمدن، به شوق آمدن. خم خانه: ميخانه، سردابي که در آن خم شراب را مي گذارند. به جوش آمدن: به حرکت و جنبش آمدن، طغيان کردن.
روزه به پايان آمد و عيد فطر فرارسيد و دل ها به شور و شوق افتاد. شراب در ميخانه به جوش درآمد و رسيد. وقت آن است که باده طلب کرد و نوشيد و مست شد.
2- نوبه: نوبت، فرصت و مجال. زهدفروشان: رياکاران، ظاهرنمايان، کساني که به زهد ظاهري خود مي نازند و آن را به رخ ديگران مي کشند. گران جان: بدخو، کسي که معاشرت با او براي ديگران ملال آور و نامطبوع است. رندي: لاابالي گري و بي قيدي – فرهنگ. طرب کردن: شادي کردن. زندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.
با رفتن ماه روزه فرصت زهدفروشي زاهدان گران جان گذشت و زمان عيش و مستي رندان فرارسيد.
3- ملامت: سرزنش، نکوهش. مصراع اوّل داراي استفهام انکاري است.
براي عاشق و رندي که بدون ريا شراب بنوشد، ملامت و سرزنشي نيست. اين چه عيب و خطايي است که از روي بي خردي بر رندان گرفته مي شود؟
4- باده فروشي: ايهام دارد: 1- با «ياي» مصدري به معني شراب خواري 2- با «ياي» وحدت – نکره صفت جانشين موصوف به معني شخصي شراب خوار است. روي و ريا: ظاهرسازي و رياکاري. زهدفروشي: ايهام دارد: 1- با «ياي» مدري به معني زهد فروختن و ريا نمودن. 2- با «ياي» وحدت- نکره صفت جانشين موصوف به معني شخص زاهد و رياکار است.
شراب خواري که در آن تظاهر و ريا نباشد، بهتر از زهدفروشي که سراسر رياکاري و دورويي است.
5- رندان: جمع رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. حريفان نفاق: ياران دورو و رياکار. عالم سرّ: داننده ي راز و غيب، از صفات خداست. ممکن است ملهم از آيه ي 22، سوره ي حشر (59) باشد: اَلله الَّذِي لا إلهَ الّا هُوَ عالِمُ الغَيبِ وَالشَّهَادَةِ، اوست خدايي يگانه. هيچ خدايي جز او نيست. داناي نهان و آشکار است.
خداي رازدان گواه است که ما رندان رياکار و دورو نيستيم. اين شما زاهدان ظاهرپرست هستيد که اهل ريا و تزويريد.
6- فرض: واجب، بيشتر دلالت بر نماز دارد. فرض ايزد گزاردن: واجب حق را ادا کردن.
واجب خداوند را به جا مي آوريم و به کسي بد نمي کنيم و چيزي را که ديگران آن را جايز نمي دانند، ما نيز روا نمي دانيم.
7- قدح: جام و پياله ي شراب. رزان: جمعِ رز، درختان انگور. خون رزان: استعاره از شراب. مصراع اوّل داراي استفهام انکاري است.
اگر من و تو چند جام شراب بنوشيم، زياني به کسي نمي رسد؛ زيرا آنچه مي نوشيم، خون درخت انگور است نه خون شما. جاي نگراني نيست.
8- خلل: تباهي و فساد.
اين باده خواري چه عيبي است که مايه ي فساد و تباهي انسان گردد و اگر هم چنين شود، اهمّيّتي ندارد، مردم بي عيب کجاست؟