- شماره 198
1- کامران: به آرزو رسيده، خوبخت و کام به معني دهان در «کامران» که در اينجا مراد نيست، با دهان و لب ايهام تناسب است. اين غزل داراي صنعت سؤال و جواب است.
به يار گفتم: چه وقت دهان و لب شيرينت مرا به آرزو مي رساند و کامياب مي سازد؟ گفت: به روي چشم، هرچه تو بگويي و فرمان دهي، لب و دهانم همان را انجام مي دهند.
2- خراج مصر: ماليات مصر، مصر در قديم به داشتن شکر معروف بود. در لغت نامه ي دهخدا آمده است: «بنا بر قول صاحب آنندراج در ذيل «خراج مصر طلب مي کند لبت» يعني لب تو در شيريني به حدّي غالب آمده است که از مصري که مشهور به قند و نبات است، طلب خراج مي کند». بين خراج، طلب، معامله و زيان تناسب است.
گفتم: لب تو در ازاي يک بوسه، خراج مصر را مي خواهد و او در پاسخ گفت: در اين معامله کسي زيان نمي کند؛ به عبارت ديگر، معشوق مي گويد: بوسه ي من چنان شيرين است که با خراج مصر نه تنها برابري مي کند، بلکه از آن نيز شيرين تر و باارزش تر است.
3- نقطه ي دهن: اضافه ي تشبيهي، دهان معشوق از جهت تنگي و کوچکي به نقطه مانند شده است – 4 / 59. راه بردن به چيزي يا به کسي: کنايه از پي بردن، دريافتن و رسيدن به کسي يا چيزي. نکته دان: کسي که سخن ظريف و باريک را مي فهمد، رازدان و حقيقت شناس.
گفتم: چه کسي به راز پنهان دهان کوچکت پي برده است؟ گفت: اين حقيقت و رازي است که فقط رازدان و اهل عشق، آن را درمي يابد.
4- صنم: بت و بت استعاره از معشوق زيبا که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. صمد: بي نياز و از نام هاي خداي تعالي است، صفتي است جانشين موصوف. خواجه فقط يک بار ديگر در ديوان، صمد و صنم را درکنار هم آورده است.
ز جَيبِ خرقه ي حافظ چه طَرف بتوان بست
که ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
(غزل 9 / 119)
گفتم: بت پرستي را رها کن و خداپرست شو و با او همراه باش و در پاسخ گفت: در کوي عشق، هر دو کار را با هم انجام مي دهند و بين آن دو فرقي نيست، زيرا معشوق زيبا جلوه اي از ذات زيباي خداوند است.
5- ميکده: – ميخانه در فرهنگ. غم بردن شراب: – 8 / 149.
گفتم: حال و هواي ميکده، غم را از دل مي برد. گفت: خوشا به حال کساني که با نوشيدن شراب به عاشقان، دلي را شاد مي کنند و اندوه را از دل آنان دور مي سازند.
6- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ.
گفتن: شراب نوشيدن و خرقه ي زهد بر خلاف دين و مذهب است. گفت: در مذهب پير مغان مي توان هر دو کار را انجام داد و ما پيرو پير مغانيم.
7- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. نوش لبان: شيرين لبان. بين نوش در «نوش لبان» با شکر تناسب و بين پير و جوان تضادّ است.
گفتم: پير از لبان سرخ معشوقان شيرين لب چه بهره اي مي برد؟ گفت: با يک بوسه ي شيرين، او را جوان و زنده مي کنند.
گرچه پيرم، تو شبي تنگ در آغوشم کَش
تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخيزم
(غزل 6 / 336)
8- خواجه: – 5 / 63. حجله: اتاق و حجره اي آراسته و زينت شده براي عروس و داماد. مشتري: برجيس يا اورمزد که بزرگ ترين سيّاره ي منظومه ي شمسي است و در فلک ششم واقع است و سعد اکبر است. قران: «اجتماع و گرد آمدن دو سيّاره يا بيشتر است در يک جز از فلک هشتم به جز آفتاب و ماه. قران برخي از سيّارگان نحس و قران برخي سعد است؛ مثلاً قران ماه و مشتري که هر ماه يک بار واقع مي شود، سعد است. قران مشتري و زهره يعني قران سعد اکبر و سعد اصغر، قران سعدين است و قران زحل و مرّيخ يعني نحس اکبر و نحس اصغر، قران نخسين است. (فرهنگ اشارات)
از کلام خواجه چنين برمي آيد که غزل در مدح خواجه و بزرگي است. گفتم: خواجه چه وقت به حجله مي رود؟ گفت: آن زماني که وقت مبارکي باشد و مشتري و ماه با هم جمع شوند.
9- دولت: بخت و اقبال، حکومت و سلطنت. ورد: دعا و ذکر زير لب.
گفتم: حافظ پيوسته براي پايداري و بقاي دولت و حکومت او دعا مي کند. گفت: اين دعا را فرشتگان هفت آسمان نيز مي کنند.