شماره 197
1- شاهدان: جمعِ شاهد – 7 / 11. زاهدان: جمعِ زاهد، پارسايان، بي ميلان به دنيا – زهد در فرهنگ. رخنه: شکاف و سوراخ.
اگر معشوقان زيبارو به همين شيوه به دلبري و عشوه گري بپردازند، در ايمان و اعتقاد زاهدان شکاف ايجاد مي کنند و ايمانشان را سست مي نمايند.
2- نرگس: – 5 / 24. شاخ نرگس: شاخه ي گل نرگس، استعاره از معشوق زيبا که داراي چشمي خمار و مست است. گل رخان: کساني که رخي چون گل دارند، زيبارويان. نرگسدان: گلدان گل نرگس.
خواجه معشوق را به گل نرگس و چشم زيبارويان را به گلدان مانند کرده است و مي فرمايد: هرکجا که آن معشوق زيبا بخرامد و جلوه کند، همه ي زيبارويان او را عزيز مي دارند و بر چشم خود مي نهند.
3- سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. گوي و چوگان: – 1 / 108. گوي بردن: کنايه از سبقت گرفتن و پيش افتادن، از فرصت استفاده کردن است. از قامت چوگان کردن: کنايه از قامت راست و بلند را منحني و خم کردن، پير کردن.
اي جوان بلندبالاي زيبا، قبل از آنکه پير شوي و قامتت مانند چوگان خميده و منحني شود، تلاش کن تا در ميدان عشق و عاشقي سبقت بجويي و بهره و نصيبي يابي؛ يعني تا مي تواني وقت را غنيمت بدان و به عيش و شادي بپرداز.
4- عاشقان فرمان بردار تو هستند و از خود اختياري ندارند و سر و جانشان در دست توست و هرچه تو فرمان دهي، همان کار را مي کنند.
آنچه او ريخت به پيمانه ي ما نوشيديم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر باده ي مست
(غزل 6 / 26)
5- طوفان: کنايه از طوفان نوح يا هر طوفان ديگر.
داستان هايي که از طوفان نوح مي گويند، در برار چشم اشک بار من که از فراق معشوق زيبارو چون سيل روان است، قطره اي بيش نيست و به حساب نمي آيد.
6- سماع: از اصطلاحات صوفيه، پاي کوبي و دست افشاني و وجد و سرور صوفيان – فرهنگ. قدسيان: فرشتگان و ساکنان عالم ملکوت. عرش: – 5 / 37. دست افشان کردن: کنايه از رقصيدن.
وقتي معشوق ما شروع به رقصيدن و پاي کوبي مي کند، فرشتگان عالم بالا نيز به وجد مي آيند و مي رقصند.
7- مردم چشم: مردم ديده که ترجمه اي است از انسان العين عربي، بين مردم در معني انسان که در اينجا مراد نيست، با انسان ايهام تناسب است. انسان: ايهام دارد: 1- مردم و انسان ها 2- مردمک چشم. مصراع دوم داراي استفهام انکاري است.
مردمک چشمانم از فراق تو خون گريه کرد. در کجا چنين ستمي به انسان روا مي داند؟
ز گريه مردمِ چشمم نشسته در خون است
ببين که در طلبت حالِ مردمان چون است
(غزل 1 / 54)
8- با چيزي برآمدن: بر چيزي غلبه کردن. بوته: ظرف کوچکي است که از نوعي گل ساخته مي شود و زرگران سيم و زر را در آن مي گدازند، بوته زرگري. بوته ي هجران: اضافه ي تشبيهي، هجران و فراق از آن جهت که عاشق را مي گدازد و ذوب مي کند، به بوته ي زرگران مانند شده است.
اي دل بر غم فراق يار با خوشي غلبه کن و با آن کنار بيا، زيرا عارفان رازدان و حقيقت بين، در عين دوري از معشوق و سوز درون، زندگي را به شادي مي گذرانند.
9- آينه: استعاره از دل. بين آه و آينه و بين نيم شب و صبح تضادّ است.
اي حافظ، از راز و نياز نيمه شبي روي مگردان تا آينه ي دلت هم چون صبح، روشن و تابناک شود.