- شماره 192
1- چمان: از مصدر چميدن، خرامان و با ناز راه رفتن و سرو چمان حرکات آهسته و موزون شاخه هاي سرو را گويند که بر اثر وزش باد ملايم ايجاد مي شود و در اينجا استعاره از معشوقي که داراي حرکات موزون و زيباست. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. گل: گل سرخ. سمنم: – 7 / 16. بين چمان و چمن جناس زايد است و بين سرو، چمن، گل و سمن تناسب است.
معشوق سروقد زيبا و خرامان من چرا ميل رفتن به باغ و بستان را ندارد و با گل هم دم نمي شود و يادي از ياسمن نمي کند؟
2- دي: ديروز. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. فسوس: ريشخند و استهزا: سياه کج: کنايه از زلف سياه پيچيده و تابدار، سياه در اينجا صفت زلف است که در آن نوعي طنز و استهزاست؛ بدين ترتيب که «سياه» در معني بنده و غلام و «کج» صفت آن در معني کج رفتار و کج اندام به کار رفته است.
ديروز از زلف تابدار و پيچيده ي معشوق گله و شکايت کردم و او با تمسخر پاسخ داد که اين سياه کج به حرف من گوش نمي کند و خودسر و نافرمان است.
3- هرزه گرد: آن کسي که به هر جا برود و با افراد ناباب معاشرت نمايد، هر جايي. چين زلف: ايهام دارد: 1- پيچ و تاب زلف 2- اضافه ي تشبيهي، زلف به خاطر درازي و معطّر بودن، به چين مانند شده که راهي دراز و طولاني داشته و مرکز مشک بوده است. وطن: هر سرزمين، مجازاً سينه است که دل در آن جاي دارد.
از زماني که دل سرگشته و آواره ي من به چين زلف گره گير و پيچيده ي معشوق رفت و گرفتار شد، از آن سفر طولاني خود قصد بازگشت به وطن خود را ندارد.
در چينِ طُرّه ي تو دلِ بي حفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف، ياد باد
(غزل 3 / 102)
4- کمان ابرو: اضافه ي تشبيهي، ابرو از جهت خميده و هلالي بودن، به کمان مانند شده است. لابه: گريه و زاري. گوش کشيدن: ايهام دارد: 1- «ترک شنيدن کردن.» (لغت نامه) 2- در اين بيت، گوشه هاي کمان ابرو را کشيده و آماده ي تيراندازي شدن. بين ابرو و گوش تناسب است.
در برابر ابروي کماني يار گريه و زاري مي کنم، ولي او کمان ابرو را کشيده است و سخن نمي گويد و به من گوش نمي دهد و به التماس و درخواست من توجّهي ندارد.
5- عطف دامن: فراويز و سجاف دامن، فرود و انتهاي دامن که در لاي چين هاي آن موادّ معطّر مي گذاشتند تا به هنگام راه رفتن، بوي عطر پراکنده شود. صبا: نسيم صبحگاهي. مشک: – 2 / 1. ختن: – 3 / 176. مشک کردن صبا: اشاره است به اين باور قدما که مي پنداشتند بر اثر وزش باد صبا به مشک جدا شده از نافه ي آهوي ختن، مشک معطّر مي شود؛ چنان که سودي در اين باره مي نويسد: «وقتي مشک از نافه ي آهو جدا مي شود، بو ندارد. در اثر بعضي معالجات و تربيت است که معطّر مي شود.» (شرح سودي بر حافظ، 7)
با آن دامن بلند پرچين معطّرت که به هنگام راه رفتن بر روي زمين کشيده مي شود، از باد صبا درشگفتم که چرا خاک راهت را هم چون مشک ختن عطرآگين نمي کند؟
6- نسيم: باد ملايم، باد صبا و نسيم سحر. بنفشه: – 6 / 16. شکن: پيچ و تاب. چه ياد نمي کند: بسيار ياد مي کند.
زماني که بر اثر وزش نسيم، زلف بنفشه پيچ و تاب مي خورد و پريشان مي گردد، واي که چه قدر دلم به ياد آن معشوق پيمان شکن مي افتد.
7- دلم به اميد ديدن چهره ي زيباي معشوق، با جان هم دم و هم نشين نمي شود و جان در اشتياق رسيدن به يار، به تن خدمت نمي کند و توجّهي ندارد؛ يعني با دل و جان مشتاق ديدار يار هستم.
8- سيم سياق: سيمين ساق، کسي که ساق هاي سفيد و سيم گون دارد. درد: – 4 / 44. بين ساقي و ساق جناس زايد است.
خواجه جام شراب را به دهان مانند کرده است که هميشه باز است؛ به همين سبب مي فرمايد: اگر ساقي زيباي من به جاي شراب پاک و روشن، دُرد و ته مانده ي آن را بدهد، کيست که تمام وجودش هم چون جام شراب به دهان مبدّل نگردد؟
يعني همه از شدّت اشتياق دهان مي شوند و شراب دُردآلود را از دست يار مي نوشند.
9- دست خوش: بازيچه و پايمال. آب رخ: آبرو. فيض ابر: ريزش و بخشش ابر، کنايه از باران. سرشک: اشک. درّ عدن: مرواريد عدن که بهترين نوع آن بوده است و عدن از شهرهاي قديم عربستان که به داشتن مرواريد مرغوب معروف بوده است. امروزه بندر عدن در کشور يمن است. بيت اشاره است به وجود آمدن مرواريد از قطره ي باران – 6 / 170.
آبروي مرا بازيچه و پايمال ستم خود مکن، زيرا ريزش ابر با همه ي بخشش خود بدون کمک قطرات اشک من نمي تواند به مرواريد عدن که بهترين نوع آن است، تبديل گردد.
10- غمزه: – 8 / 249. درد کردن سخن: اثر کردن سخن.
حافظ پندناپذير سرانجام از ناز و عشوه ي فريبنده ي تو کشته شد. آري، هرکس که سخن در او اثر نمي کند، شايسته ي شمشير و کشته شدن است.