• شماره 186

1- مي فروش: باده فروش، شايد مراد خواجه همان پير مي فروش و پير مغان باشد – پير مغان در فرهنگ. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.

اگر مي فروش نياز رندان را برآورده سازد و به آنها باده بدهد، خدا گناه رندان باده نوش را مي بخشد و بلا را از آنها دور مي کند و يا خدا گناه مي فروش را مي بخشد.

2- جام عدل: جامي بوده که با آن به طور يکسان به همه شراب مي دادند. مرحوم دکتر زرياب خويي مي نويسد: «تعبير طنزآميزي است از پيمانه ي عدل. حکّام و محتسبان براي يکسان ساختن پيمانه ها در بازار شهر، پيمانه ي ميانگيني درست مي کردند که به آن پيمانه ي عدل مي گفتند.» (آيينه ي جام، 133). غيرت آوردن: رشک و حسد ورزيدن، قهر و خشم نمودن – 10 / 5.

اي ساقي، به همه يکسان شراب بده تا فقير و درويش از روي حسادت و خشم، جهان را پر از بلا و آشوب نسازد.

3- سالک: رهرو – فرهنگ. عهد امانت: پيمان امانت که اشاره است به آيه ي 72، سوره ي احزاب (33) – 3 / 184. وفا: – 2 / 90. بين غمان و امان جناس لاحق و بين امان و امانت جناس زايد است.

اگر سالک طريقت عشق به عهد خود وفاکند و پيمان امانت را نشکند، به راستي مژده ي رها شدن از اين درد و رنج به او خواهد رسيد.

4- حکيم: اهل حکمت، دانشمند و فرزانه. مضمون بيت به آياتي در قرآن شبيه است؛ از جمله: آيه ي 49، سوره يونس (10): قُل لااَملِکُ لِنَفسِي ضَرّاً وَلا نفعاً اِلّا مَا شآءَ اللهُ، بگو من درباره ي خود جز آنچه خدا بخواهد، مالک هيچ سود و زياني نيستم.

و نيز قسمتي از آيه ي 78، سوره ي نسا (4): وَ اِن تُصِبهُم حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِ اللهِ وَ اِن تُصِبهُم سَيِّئةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُل کُلٌّ مِن عِندِ اللهِ، و اگر خبري به آنها رسد، مي گويند که از جانب خدا بود و اگر شرّي به آنها رسد، مي گويند که از جانب تو بود. بگو: همه از جانب خداست.

اي حکيم، اگر رنج و آسايش به تو برسد، اينها را به ديگران نسبت مده که همه از جانب خداست.

5- کارخانه: محلّ کار، مجازاً دنيا و جهان و در اشعار خواجه کارگاه مترادف آن است. فضل: علم و دانش.

مصراع دوم را دو گونه مي توان خواند: 1- فهمِ ضعيف، رايِ فضولي چرا کند؟ 2- فهم ضعيف راي، فضولي چرا کند؟

فضولي: ياوه گويي و مداخله در کار ديگران. بين فضل و فضولي صنعت شبه اشتقاق است.

در کارخانه ي آفرينش که عقل و دانش در آن راهي ندارد و پي بردن به اسرار آن ممکن نيست، پس چرا فهم ضعيف و ناتوان انسان بيهوده فضولي مي کند و ادّعاي درک حقايق را دارد؟

6- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. ساختن: نواختن. پرده: نغمه و آهنگ. اجل: زمان مرگ. بين مطرب، ساز، پرده، ترانه و سرودن تناسب است.

اي مطرب، نغمه و آهنگي را بنواز که هيچ کس در دنيا قبل از فرا رسيدن زمان مرگش نخواهد مرد؛ پس تو نيز وقت را غنيمت بدان و شادي کن و کسي که اين ترانه را نخواند، خطا کرده است.

7- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. خمار: – 6 / 22. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. دوست: معشوق و محبوب. مي صافي: شراب زلال بي غش، شراب پاکيزه ي سر خم است که به دُرد آميخته نباشد.

ما که به درد عشق و بلاي خماري گرفتار شديم و از پاي درآمديم، تنها درمان درد ما رسيدن به معشوق و يا نوشيدن شراب صاف و بي غش است.

8- سوختن: کنايه از در رنج و عذاب سخت بودن. عيسي دم: – 6 / 57. احيا: زنده کردن.

در راه نوشيدن باده عمر به پايان رسيد و حافظ در آتش عشق معشوق سوخت و جان سپرد. عيسي نفسي کجاست تا دم جان بخش خود، جان تازه اي به ما عطا کند؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا