- شماره 183
1- دوش: در لغت به معني شب گذشته و ديشب است، ولي در اشعار خواجه به زمان مشخّصي اشاره ندارد و آن زماني است بيرون از زمان که در خيال خواجه نقش مي بندد. وقت: زمان و هنگام، از اصطلاحات صوفيه و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. سحر: انتهاي شب که هنگام راز و نياز عاشقان باشد. آب حيات: – فرهنگ.
بايد دانست که تنها چيزي که انسان را از درد و غم نجات مي دهد، عشق است؛ به همين سبب خواجه مي فرمايد: ديشب وقت سحر مرا از غم و رنج نجات دادند و در آن تاريکي شب، آب حيات عشق را به من نوشاندند.
2- بي خود: مست و بي خويش. شعشعه: درخشندگي و تابناکي. پرتو: نور و روشنايي. ذات: حقيقت، وجود و هستي، «عارفان، ذات را بر خداوند اطلاق مي کنند، زيرا مرتبه ي احديّت، ذاتي است.» (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني). تجلّي: از اصطلاحات عرفاني است و در لغت به معني آشکار شدن و جلوه کردن – فرهنگ. جام تجلّي صفات: اضافه ي تشبيهي، خواجه تجلّي صفات را به جام باده تشبيه کرده است.
تجلّي خداوند دو نوع است؛ ذاتي و صفاتي و خواجه با توجّه به اين مطلب، مي فرمايد: در آن سحر از تابش نور ذات حق از خود بي خود شدم و در آن مستي و بي خودي، جامي از تجلّيّات صفات الهي را به من نوشاندند؛ يعني در آن شب معراج عارفانه هر دو نوع تجلّي بر دل من جلوه گر گشت.
3- شب قدر: – 1 / 31. برات: «در لغت به معني حواله و نوشته است و از براءة عربي است و به معني بريء الذّمه گرديدن از دَين است. گويندگان فارسي به اعتبار حواله ي مکتوب، هر حواله و يا وارد معنوي را نيز برات اصطلاح کرده اند، سند و مکتوب عنايت شده اي در آزادي، نوشته اي که دولت به خزانه دار خود براي دريافت وجه و جز آن حواله مي کند.» (لغت نامه)
چه سحرگاه و شب مبارک و خجسته اي بود آن شب قدري که سند آزادي از گناهان را به من عطا کردند و اجازه ي ورود به کوي عشق را به من دادند.
4- آينه ي وصف جمال: آينه اي که حسن و جمال معشوق را توصيف نمايد و در اينجا استعاره از دل عارف است. جمال: زيبايي و نيکويي – فرهنگ. جلوه ي ذات: تجلّي حق.
بعد از اين، روي من به آينه اي خواهد بود که تنها جمال زيباي معشوق را نمايان مي سازد؛ آينه اي که جايگاه جلوه گر شدن حقّ است؛ يعني بعد از اين از تعلّقات مادّي دور خواهم شد و فقط به دل مي نگرم.
شايد خواجه اشاره ايت به اين حديث داشته باشد: قَلبُ المُومِن کَمِرآة اِذا نَظَرَ فيهَا تجلّي رَبِّه، قلب مؤمن مانند آينه است، هنگامي که در آن بنگرد، خدا را در آن مي بيند. (مأخذ آن پيدا نشد.)
5- کامروا: کامياب، سعادتمند و خوشبخت. مستحق: ايهام دارد: 1- داراي استحقاق، لايق و شايسته 2- در نزد عامّه، کسي که سزاوار اعانت و دستگيري باشد، فقير و درويش. زکات: «در فقه آنچه به حکم شرع، درويش و مستحق را دهند.» (لغت نامه)
اگر من به همه ي آرزوهاي خود رسيدم و دل شاد شدم، جاي شگفتي نيست؛ زيرا مستحق بودم و اينها را به عنوان زکات به من عطا کردند.
6- هاتف: فرشته اي که از عالم غيب آواز دهد و خود او ديده نشود. دولت: اقبال و سعادت.
فرشته ي خوشبختي ان روز به من مژده ي وصل يار و رسيدن به تجلّيّات ذات و صفات حق را داد که در برابر همه ي جور و جفاي او صبر و تحمّل کردم؛ يعني سرانجام بر اثر صبر در برابر مشکلات به مقصود رسيدم.
7- شهد: عسل. شهد و شکر: استعاره از معاني و مضامين شيرين و زيبا. صبر: شکيبايي، داروي تلخ زردرنگي است که از ريشه ي گياهي به همين نام (صبر) گرفته مي شود که در اين صورت با شهد و شکر ايهام تضادّ است. (لغت نامه). شاخ نبات: – 10 / 39.
اين همه مضامين شيرين و زيبا که از سخن من مي ريزد، پاداشي است که به سبب صبر و نگه داري قلم، به نم عطا کردند؛ يعني هر سخني را نگفتم و هر شعر سستي را نسرودم تا اينکه قلم من هم چون شاخ نبات گرديد.
حافظ، چه طُرفه شاخِ نباتي است کِلکِ تو
کيش ميوه، دل پذيرتر از شهد و شکّر است
(غزل 10 / 39)
کِلکِ حافظ شکرين ميوه نباتي است، بچين
که در اين باغ نبيني ثمري بهتر از اين
(غزل 7 / 404)
8- همّت: – 12 / 12. انفاس: جمعِ نفس، مجازاً دعاي خير.
همّت و توجّه حافظ و دعاي عارفان و شب زنده داران بود که مرا از بند غم روزگار نجات دادند.