- شماره 180
1- پسته: استعاره از دهان خندان معشوق. خنده زدن: تمسخر کردن، ريشخند کردن. حديث: داستان و افسانه. يک شکر خنديدن: يک خنده ي زيبا و شيرين کردن.
اي معشوقي که لب خندان و شيرينت به افسانه ي شيريني قند خنده ي تمسخر مي کند، در آرزوي خنده ي زيبا و شيرين تو هستم. يک بار بخند.
2- طوبي: – 3 / 56. يارستن: توانستن. دم زدن: سخن گفتن.
درخت طوبي با همه ي قامت بلند خود، توانايي برابري با قدّ زيبا و موزون تو را ندارد. از اين قصّه بگذرم که سخن دراز مي شودو.
3- رود خون: استعاره از اشک خونين و فراوان. وفا: – 2 / 90. صحبت: مصاحبت و هم نشيني. رود (مصراع دوم): فرزند که با «رود» به معني رودخانه در مصراع اوّل جناس تامّ است.
اگر مي خواهي اشک خونين نريزي و رنج فراوان نکشي، به وفاي فرزند مردم دل مبند و عاشق مشو
4- جلوه نمودن: خودنمايي و تظاهر کردن. شيخ: پير و مرشد صوفيه که از نگاه حافظ بار منفي دارد.
چه جلوه گري کني و چه مرا سرزنش نمايي، در هر دو حال، ما به شيخ رياکار خودخواه معتقد نيستيم و به جانب او گرايشي نداريم.
5- کمند: استعاره از زلف معشوق، در سنّت ادبي، دل عاشق در کمند زلف معشوق اسير است.
چه وقت از پريشاني حال من آگاه خواهد شد کسي که دلش گرفتار زلف معشوقي نشده باشد؟ يعني تنها عاشقان حال عاشقان را مي فهمند.
6- شوق: – 7 / 58. بازار شوق: اضافه ي تشبيهي، شوق از جهت رونق و فراواني، به بازار پررونق مانند شده است. گرم شدن بازار: کنايه از رونق گرفتن بازار. سرو: – 5 / 18. سپند: اسفند – 6 / 106.
بازار اشتياق گرم و پررونق شد. آن معشوق زيباي بلندقامت کجاست تا جان خود را هم چون اسپند در آتش چهره ي دل فريبش بسوزانم و نثارش کنم؟
7- شکرخنده: خنده ي شيرين. دم زدن: اظهار کردن، ادّعا کردن. به خود خنديدن پسته: 1- پسته اي که به خودش مي خندد و مسخره مي کند. 2- پسته اي که پوست آن باز شده باشد. خدا را: به خاطر و براي خدا.
در جايي که يار ما لب به خنده ي شيرين باز مي کند، اي پسته ي خندان، تو کيستي که دهانت را براي خنده باز مي کني؟ به خاطر خدا مخند و خود را مسخره مکن.
8- غمزه: – 8 / 249. ترکان: جمعِ ترک، ايهام دارد: 1- زيبارويان 2- مردم اهل ترکستان. خوارزم: نام ناحيتي است که در سفلاي جيحون قرار داشته و از ايّام بسيار قديم مهد قوم آريا بوده است. اين بطوطه زماني که از اين شهر ديدن کرد، از آن به زيبايي ياد مي کند. ياقوت گويد: شهري از آن مهم تر و پرثروت تر و نيکوتر نديده ام (لغت نامه). خجند: نام شهري است از بلاد ماوراءالنّهر در کنار رود سيحون و آن را عروس دنيا خوانند (لغت نامه). بين تَرک و تُرک جناس ناقص است.
اي حافظ، وقتي ترک ناز و عشوه ي ترکان را نمي تواني بکني، آيا مي داني که جاي تو کجاست؟ بايد به شهر خوارزم و يا خجند بروي.