• شماره 179

1- «چنان» به روزگار خوش و عشرت و «چنين» به زمان پر از غم و اندوه حاضر اشاره است و بين آن دو صنعت اشتقاق و از جهتي جناس لاحق است.

مژده آمد که روزگار غم پايدار نخواهد ماند، هم چنان که روزگار شادي پايدار نمي ماند.

2- خاکسار: افتاده و خوار و ذليل. رقيب: مراقب و نگهبان معشوق – 5 / 88.

اگرچه در نظر يار، خوار و بي مقدار شدم، ولي رقيب مدّعي نيز محترم نخواهد ماند.

3- پرده دار: حاجب و نگهبان، دربان. مقيم: ساکن. حريم حرم: گرداگرد کوي يار که بيگانه اجازه ي ورود به آنجا را ندارد – 5 / 56. بين حريم و حرم صنعت اشتقاق و بين پرده دار و حريم و حرم تناسب است.

وقتي دربان حرم يار، همه را با شمشير مي زند و دور مي کند، ديگر کسي در کوي يار ساکن نخواهد شد.

مکُن که کوکبه ي دلبري شکسته شود

چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند

(غزل 6 / 201)

4- نقش: «داو (نوبت) بازي نرد در قمار که بر وفق مراد آيد، بخت و طالع، صورت و تصوير، خطّ و نگاشته.» (لغت نامه). صحيفه: صفحه، کتاب. صحيفه ي هستي: اضافه ي تشبيهي، آفرينش به صفحه و کتابي مانند شده است. رقم: نشان و اثر، نوشته. در مصراع اوّل لفّ و نشر مرتّب و بين شکر و شکايت و بين نيک و بد تضاد و بين نقش، صحيفه و رقم تناسب است.

وقتي بر صفحه ي روزگار اثر و نشاني نخواهد ماند، پس جاي شکر و شکايت از نقش نيک و بد نيست.

بيت يادآور آيه ي 26، سوره ي رحمن (55) مي باشد: کُلُّ مَن عَلَيهَا فَانٍ، هرچه بر روي زمين است، دست خوش فناست.

به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مي باش

که نيستي است سرانجام هر کمال که هست

(غزل 6 / 25)

5- سرود: آواز – 8 / 164. جمشيد: – 4 / 101. جم: – 4 / 28. بين جمشيد، جام و جم تناسب و بين جام و جم جناس زايد است.

آوازي که در مجلس جمشيد مي خوانده اند، اين بود که جام باده بياور و بنوش که حتّي جمشيد هم نخواهد ماند.

6- وصل: پيوند با معشوق، وصال. معامله: «با هم عمل کردن و کار کردن، بده و بستان، رفتار و روش.» (لغت نامه)، در اينجا مراد کارهاي عاشقانه است. در ادب فارسي، شمع و پروانه نماد عاشق و معشوق است و بين آن دو تناسب است.

اي شمع، وصال پروانه را غنيمت بدان، زيرا اين ديدار تا صبح پايدار نمي ماند.

7- درويش: فقير و تهي دست – فرهنگ. دل درويش خود: آقاي خرّم شاهي مي نويسد: «اين عبارت ايهام دارد: الف) اگر به صورت اضافه بخوانيم = يعني دل متعلّق به درويش ب) اگر به صورت صفت بخوانيم = دلي که خود درويش است يعني فقير و تهي است. نقطه ي مقابل اين دل، دل توانگر است؛ چنان که در جاي ديگر گويد:

اي گداي خانقه، برجِه که در دَيرِ مُغان

مي دهند آبي و دل ها را توانگر مي کند»

(غزل 5 / 199)

(حافظ نامه، 666)

مخزن: خزانه، گنجينه. زر و درم: سکّه ي طلا و نقره.

اي توانگر، دل درويش خود را به دست آور و دل جويي کن، زيرا که گنج طلا و نقره تمام خواهد شد.

8- رواق: ايوان و سقف. زبرجد: زمرّد سبز. رواق زبرجد: استعاره از آسمان سبز.

بر آسمان سبزرنگ با خطّ طلا نوشته اند که به جز نيکي اهل کرم چيزي باقي نمي ماند.

ده روزِ مِهرِ گردون، افسانه است و افسون

نيکي به جايِ ياران فرصت شمار يارا

(غزل 3 / 5)

9- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. طمع بريدن: کنايه از قطع اميد کردن. جور: ظلم.

اي حافظ، از لطف و مهرباني معشوق نااميد مشو، زيرا از ظلم و ستم نشاني نخواهد ماند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا