- شماره 171
1- دوش: ديشب. جناب: آستان، درگاه. آصف: آصف بن برخيا، وزير حضرت سليمان که به حکمت شهرت داشت. اين نام در ادبيات فارسي به صورت لقبي براي وزيران به کار رفته است.
مرحوم دکتر قاسم غني مي نويسد: «خواجه جلال الدّين توران شاه، يکي از ممدوحين خواجه حافظ است که مکرّر مورد مدح او واقع شده و اضافه بر چندين غزل و قطعه که صريحاً نام او در آنها برده شده است، به ظنّ قوي يک قسمت از غزل هايي که نام آصف عهد، آصف دوران، خواجه، آصف ثاني، آصف ملک سليمان و القابي امثال آن که مخصوص وزراست، در آنها وارد شده، راجع به اوست. از مجموع اين مدايح چنان برمي آيد که وزير مذکور به خواجه حافظ محبّت داشته و در مدّت طولاني وزارت خود هميشه به او نيکي نموده است.» (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 218). بشارت: مژده، خبر خوش. حضرت: ايهام دارد: 1- عنوان احترام آميز براي بزرگان 2- درگاه، پيشگاه. سليمان: – 2 / 57، در اينجا به احتمال زياد استعاره از شاه شجاع مي باشد. «اين غزل در مدح شاه و وزير هر دو مي باشد.» (حافظ شيرين سخن، 271). عشرت: خوشي و خوش گذراني. اشارت: دستور، فرمان.
ديشب از درگاه آصف، قاصد مژده آورد که از جانب حضرت سليمان دستور عيش و خوش گذراني داده شد.
2- عمارت کردن: آباد کردن. بين ويران در «ويران سراي» و عمارت تضادّ است.
هنگام آن رسيده است که با اشک از خاک وجود ما گل بسازي تا خانه ي ويران دل را آباد کني.
3- زلف: گيسو – فرهنگ. در عبارت آمدن: شرح و بيان شدن، به کلمات و الفاظ درآمدن.
اين شرح بي پايان که از زلف زيباي معشوق گفتند، در واقع يک حرف از هزاران سخني است که به بيان آمد و نوشته شد؛ يعني حسن و جمال بي پايان يار قابل توصيف نيست.
يک قصّه بيش نيست غمِ عشق و، اين عجب
کز هر زبان که مي شنوم نامکرّر است
(غزل 5 / 39)
شرحِ شکنِ زلفِ خم اندر خمِ جانان
کوته نتوان کرد که اين قصّه دراز است
(غزل 5 / 40)
ماجرايِ من و معشوقِ مرا پايان نيست
هرچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام
(غزل 3 / 310)
4- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. پوشيدن در اينجا به معني پنهان کردن است و در معني بر تن کردن که در اينجا مراد نيست، با خرقه ايهام تناسب است.
خواجه با طنز از خرقه ي آلوده به مي مي خواهد تا عيب او را بپوشاند، امّا او مي داند که خرقه ي مي آلود، نه تنها عيب را پنهان نمي سازد، بلکه آن را بيشتر آشکار مي کند. در ديوان حافظ خرقه و تمام عناصر منتسب به خانقاه بار منفي دارد و خواجه هميشه از آنها به طعن و طنز ياد مي کند.
اي خرقه ي آلوده به مي، آگاه باش تا عيب مرا فاش نسازي، زيرا آن يار زيباي پاک دامن به ديدن من آمده است.
5- پيدا شدن: معلوم شدن. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان، نيکان. صدارت: بالانشيني و بر صدر مجلس نشستن، وزارت.
امروز جايگاه حقيقي هرکس در ميان خوبان آشکار مي شود، زيرا آن ياري که سبب روشني مجلس است، به صدر مجلس و وزارت نشست.
خوش به جايِ خويشتن بود اين نشستِ خسروي
تا نشيند هرکسي اکنون به جايِ خويشتن
(غزل 2 / 390)
6- جم: لقب حضرت سليمان است – 4 / 28 و بيت اشاره است به داستان حضرت سليمان با مور که در قرآن آيه ي 18، سوره ي نمل از آن ياد شده است – 4 / 28. معراج: نردبان، هر چيزي که بتوان با آن بالا رفت و نيز به معني صعود و بلندي هم به کار رفته است. همّت: – 12 / 12.
همّت بلند مورچه اي را نگاه کن که با همه ي کوچکي، خود را بر بالاي تخت سليمان که تاج آن سبب صعود به آسمان است، رسانده است.
شايد «مور» استعاره از خود حافظ باشد که با سليمان زمان خود يعني شاه شجاع توانسته است سخن بگويد و هم نشين شود.
7- شوخ: بي حيا و گستاخ. جادوي کمانکش: افسونگر کمان کشنده، استعاره از چشم افسونگر يار است که با کمان ابرو تير به دل هاي عاشقان مي زند.
اي دل، از چشم گستاخ و زيباي يار بر حذر باش و ايمان خود را حفظ کن، زيرا آن چشم فريبنده و زيبا به قصد غارت دل و دين آمده است.
8- فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. عنصر: اصل و ذات. سماحت: جوانمردي. بهر طهارت: براي تطهير و پاک کردن، کلمه ي «بهر» ايهام تبادري به «بحر» (دريا) دارد.
اي حافظ، تو آلوده به گناهي. از شاه بخششي طلب کن، زيرا او که اصل جوانمردي است، براي پاک کردن تو از گناه آمده است.
9- در: مرواريد. بين دُر و دريا تناسب و بين دَرياب و دُر ياب جناس ناقص و به نوعي جناس مرکّب است. خواجه اين صنعت را در جاي ديگر هم به کار برده است:
زمانِ خوشدلي دَرياب و دُر ياب
که دايم در صدف گوهر نباشد
(غزل 2 / 162)
مجلس شاه درياي وسيع پر از مرواريد است. اي زيان ديده، وقت را غنيمت بدان و آن را درياب که اکنون زمان تجارت و رسيدن به سود است.