- شماره 170
1- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. خلوت: گوشه نشيني – عزلت در فرهنگ. دوش: ديشب. ميخانه: – فرهنگ. از سر چيزي گذشتن: کنايه از ترک کردن. با: در اينجا به معني «به» است. با سر چيزي شدن: کنايه از به سر چيزي رفتن و به آن مشغول شدن. بين ميخانه و پيمانه تناسب و بين پيمان و پيمانه جناس زايد است.
زاهد گوشه نشين ديشب به ميخانه رفت. پيمان توبه ي خود را شکست و دوباره به باده نوشي پرداخت.
2- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. دي: ديروز. قدح: جام و پياله ي شراب.
صوفي مجلس که ديروز جام و قدح شراب نوشي را مي شکست، دوباره با نوشيدن يک جرعه مي عاقل و خردمند شد.
اساسِ توبه که در محکمي چو سنگ نمود
ببين که جامِ زُجاجي چه طُرفه اش بشکست
(غزل 2 / 25)
3- شاهد: – 7 / 11. شباب: جواني. پيرانه سر: سر پيري، هنگام پيري.
معشوق دوران جواني به خوابش آمده بود و بار ديگر در سر پيري عاشق و ديوانه شد.
4- مغ: آتش پرست و زردشتي، موبد زردشتي، مغ بچه: فرزند مغ، پسرکي که در ميکده ها خدمت کند و در اشعار خواجه با ترسابچه يکي است، استعاره از شاهد عهد شباب در بيت پيشين. بين آشنا و بيگانه تضادّ است.
مغ بچه اي مي گذشت که دل و دين را غارت مي کرد و صوفي به دنبال آن زيباروي آشنا همه را ترک گفت و از همه بيگانه شد.
5- بلبل: – 1 / 77. خرمن کسي را سوختن: کنايه از بيچاره کردن و به باد دادن کسي. چهره ي خندان شمع: منظور از خنده ي شمع حرکت و لرزش شعله ي آتش است. آفت: بلا. بين گل و بلبل و بين شمع و پروانه تناسب است.
خواجه در ادامه ي ابيات پيشين عشق معشوق را سبب فنا و نابودي عاشق مي داند و اين بيت را براي مثال ذکر مي کند و مي فرمايد: چهره ي آتشين گل، خرمن هستي بلبل را سوزاند و رخسار خندان شمع بلاي جان پروانه شد.
6- قطره ي باران: استعاره از اشک. گوهر يک دانه: درّ يتيم، گوهر بي نظير و گران بها.
به عقيده ي قدما، يک قطره ي باران نيسان (ارديبهشت) در دهان صدف مي افتد و مرواريد ايجاد مي شود. (فرهنگ اشارات ذيل مرواريد). بين شام و سحر تضاد و بين قطره ي باران و گوهر (در معني درّ و مرواريد) تناسب است.
خدا را سپاس که گريه ي شبانگاهي و سحرگاهي ما تباه نشد و نتيجه داد و هر قطره ي اشک ما به گوهر گران بهايي تبديل شد.
7- نرگس: – 5 / 24. افسون: ورد، کلماتي که جادوگر و عزايم خوان بر زبان راند، حيله و مکر. آيت: نشانه و دليل، هر عبارت و جمله ي قرآن. آيت افسونگري: آيه ي سِحر. حلقه: مجلس يا نشستن دايره وار صوفيان. اوراد: جمعِ ورد و ورد ذکري که کسي آن را پياپي در زير لب تکرار کند، دعا. افسانه: قصّه و داستان. بين افسون و «افسونگري» و افسانه صنعت شبه اشتقاق است.
چشم مست و زيباي ساقي، آيه ي سِحر بر ما خواند و ما را چنان افسون کرد که مجلس دعاي ما به محفل افسانه گويي عاشقانه تبديل شد.
8- بارگه: بارگاه، درگاه، پيشگاه. برِ: به نزدِ ، به سويِ. جانانه: جانان و دلدار، معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. مصراع دوم تمثيل است براي تأکيد معني مصراع اوّل.
خواجه خود را به دل و جان و پادشاه را به دلدار و جانانه مانند کرده است و مي فرمايد: حافظ اکنون در بارگاه پادشاه ساکن شده است و دل به دلدار و جان به جانان رسيده است.