شماره 168
1- گداختن: ذوب شدن و رنج بسيار بردن. کار دل تمام شدن: کنايه از رسيدن به معشوق. آرزوي خام: آرزوي ناپخته و غير ممکن و دست نيافتني. بين سوختن و گداختن تناسب و با جام متضادّند.
جان در شوق وصل يار بسوخت تا دل به مراد برسد، ولي ممکن نشد و در اين آرزوي خام و دست نيافتني سوختيم، ولي به معشوق نرسيديم.
2- لابه: مکر و فريب. مير مجلس: امير و بزرگ مجلس، ساقي بزم. کمين غلام: کمترين غلام، بنده ي کوچک. بين مير و غلام تضادّ است.
با فريب گفت شبي امير مجلس تو خواهم شد. من با ميل و رغبت کمترين غلام او شدم، ولي او به وعده ي خود عمل نکرد و نزد من نيامد و سرور مجلس من نشد.
3- رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. درد: گل و لاي ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهاي کم مي نوشند و مستي آن بيشتر است. دردي کشيدن: شراب خواري و باده گساري کردن.
معشوق پيغام داد که با رندان هم نشين خواهم شد؛ از اين رو، نامم در رندي و باده نوشي شهره شد، ولي او به عهده خود وفا نکرد و هرگز با ما ننشست.
4- بر: سينه. کبوتر دل: اضافه ي تشبيهي، دل از جهت تپيدن و پرواز کردن، به کبوتر مانند شده است. دام: استعاره از زلف پر پيچ و خم معشوق. در سنّت ادبي دل عاشق در دام زلف معشوق آرام و قرار مي يابد، شدن: رفتن. مصراع دوم را دو گونه مي توان معنا نمود:
اگر کبوتر دل من در سينه بتپيد و مضطرب باشد، شايسته است؛ زيرا با اينکه در راه عشق، پيچ و تاب زلف معشوق را ديد، احتياط نکرد و در دام گرفتار شد يا با وجود ديدن پيچ و تاب زلف يار و رسيدن به او، فرصت را از دست داد و در دام زلف معشوق که آرزوي دل بود، گرفتار نشد.
5- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لب لعل: اضافه ي تشبيهي، لب از جهت سرخي به لعل مانند شده است. خون در دل افتادن: کنايه از رنج و سختي کشيدن و غم و غصّه خوردن.
خواجه در اين بيت، نهايت ظرافت و ذوق خود را به کار برده و معاني مختلفي را اراده کرده است.
1- زماني مي توان لب يار را بوسيد که مست شد، زيرا در مستي شرم و حيا از ميان مي رود و جسارت انجام هر کاري پيدا مي شود يا وقتي که يار هوشيار و آگاه است، اجازه نمي دهد که عاشق لب او را ببوسد؛ پس بايد او مست و بي خود گردد. با توجّه به اين مطلب، خواجه مي فرمايد: به اميد آنکه در مستي، لب معشوق را ببوسم، چه خون دل که نخوردم، ولي اين آرزو برايم ميسّر نشد.
2- معشوق در حال نوشيدن شراب، جام بر لب هاي لعل گون او بوسه مي زند و خواجه با توجّه به اين مطلب مي فرمايد: در آرزوي آنکه لب هاي سرخ معشوق را هم چون جام ببوسم، چه خون دل که نخوردم، ولي مراد حاصل نگشت.
3- خواجه دل پر خون خود را به جام پر از شراب سرخ مانند مي کند و مي فرمايد: در آرزوي بوسيدن لب سرخ يار و رسيدن به او، چه قدر هم چون جام خون در دلم افتاد و رنج بسيار بردم، ولي ممکن نشد.
6- دليل راه: راهنما و پير راه طريقت. اهتمام: کوش و تلاش.
در کوي عشق بدون راهنما و پير قدم مگذار و مرو که من به تنهايي بارها کوشش کردم و اين راه را رفتم، ولي به نتيجه نرسيدم و وصال حاصل نشد.
زاهد ار راه به رندي نبَرد، معذور است
عشق، کاري است که موقوفِ هدايت باشد
(غزل 4 / 158)
قطعِ اين مرحله بي همرهيِ خِضر مکن
ظلُلمات است، بترس از خطر گمراهي
(غزل 6 / 488)
7- فغان: دريغ و افسوس. گنج نامه: نامه و کتابي که در آن نشاني گنج نوشته شده باشد، نقشه ي گنج. گنج نامه ي مقصود: اضافه ي تشبيهي، مقصود به گنج نامه مانند شده است. خراب: اين کلمه يادآور اين است که در قديم گنج را در خرابه ها پنهان مي کردند و «تمام» قيد است براي «خراب» يعني به کلّي خراب.
در جستجوي به دست آوردن گنج مراد به کلّي تباه و رسواي مردم عالم شدم، ولي افسوس که مقصود حاصل نشد.
8- حضور: مقابل غيبت، حضور قلب و اعراض از ماسوي الله – فرهنگ. گنج حضور: اضافه ي تشبيهي، حضور در پيشگاه دوست، به گنج باارزش تشبيه شده است. کرام: جمعِ کريم، بزرگان، بخشندگان.
براي دست يابي به گنج حضور و وصال دوست، چه بسيار که در نزد بزرگان و بخشندگان به گدايي رفتم، ولي افسوس و درد که مقصود به دست نيامد.
9- برانگيختن: ايجاد کردن، به کار بردن. نگار: – 6 / 15.
حافظ به اميد اينکه به معشوق برسد و او را رام خود کند، با فکر خود، هزار حيله و چاره به کار برد، ولي به اين آرزو هم نرسيد.